مقررست و معین بحجت و برهان
که: غیر دوست کسی نیست در مکین و مکان
هزار بار بگفتم، هزار بار هزار
که: قدر خود بشناس، ای خلاصه دوران
نخست منزلت «الله » گوی و خوش می باش
بگو به منزل ثانی که: «علم القرآن »
بجان دوست، که یک قصه را مسلم دار
محمدست امین و خداست دار امان
بدان ز مشرب عرفان حیات مگو جان یابی
که عین آب حیاتست مشرب عرفان
دگر ز عقل حکایت مگو در این مجلس
هزار عقل بیک جو بمجلس مستان
بیا بگوش دل عاشقانه خوش بشنو:
که شوق و شورش عشقست در زمین و زمان
بقدر عشق بود جاه، هر کجا باشد
چه جای حشمت جمشید و ملکت خاقان؟
بآشکار و نهان قاسمی گوید
که: عشق دوست بورزید آشکار و نهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.