«کن فکان » جان را خبر گوید ز «کان »
قطرها دارد خبر از بحر جان
«کان » حدیث مجمل سربسته است
ظاهر و پیداست نشأتهای «شان »
بازگشت کان بشان امر خفیست
بازگشت شان بکان امر عیان
قصه کان در نیاید در حدیث
قصه شان از زمین تا آسمان
گر شوی آگه ز سر ذره ای
ذره را بینی جهان اندر جهان
تا حجاب خود نسوزی آشکار
کی توانی دید اسرار نهان؟
دل که نگذشت از حیات مستعار
بی خبر ماند از حیات جاودان
هر کرا بویی ازین اسرار نیست
دور ماندست از صفای صوفیان
قاسمی، غایب مشو در هیچ حال
از حضور حضرت صاحبدلان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یخچه میبارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماند همچنان
عید فرخ باد بر شاه جهان
جاودانه شادمان و کامران
نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان
سال و مه لشکرکش و لشکر شکن
[...]
ای مرا دیدار تو جان و جهان
بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان
ای جهان جان چه شادی باشدم
چون نباشی با من ای جان جهان
ای بسان حور و آئین پری
[...]
ای آفتاب حسن تو را آفتاب
سجده برد همچو من از آسمان
خردی تو و بزرگ تو را پایگاه
سال تو اندک و تو بسیار دان
چو آفتاب خردی در چشم خلق
[...]
روی بخت خواجه خرم همچو گل
باد تا هر سال گل آرد جهان
بسته دولت عهد با دورانش باد
تا بود پیوسته با دوران زمان
باد حاجت خرمی را با دلش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.