«کن فکان » جان را خبر گوید ز «کان »
قطرها دارد خبر از بحر جان
«کان » حدیث مجمل سربسته است
ظاهر و پیداست نشأتهای «شان »
بازگشت کان بشان امر خفیست
بازگشت شان بکان امر عیان
قصه کان در نیاید در حدیث
قصه شان از زمین تا آسمان
گر شوی آگه ز سر ذره ای
ذره را بینی جهان اندر جهان
تا حجاب خود نسوزی آشکار
کی توانی دید اسرار نهان؟
دل که نگذشت از حیات مستعار
بی خبر ماند از حیات جاودان
هر کرا بویی ازین اسرار نیست
دور ماندست از صفای صوفیان
قاسمی، غایب مشو در هیچ حال
از حضور حضرت صاحبدلان