گنجور

 
قاسم انوار

دوست در مجلسست و جان در جان

این جرس از چه می کند افغان؟

ساقیا، رطل می گران تر کن

سرمستان شنو هم از مستان

این شراب خدا ز یک جامست

باده یک، نشأئه صد هزار جهان

هله! ای عشق هادی و مهدی

که تویی اصل جوهر انسان

دو سه جام دگر تصدق کن

کز خمار آمدم بجان، ای جان

تا بگویم ز ملک و از ملکت

تا بگویم ز واجب و امکان

گفت: قاسم بیا، عنان درکش

کس نداند زبان این مرغان

سرمگو، کاحمقان فراوانند

که ندانند حجت و برهان

دو سه روزی دگر تحمل کن

که ندارد حدیث ما پایان

 
 
 
رودکی

یاد کن: زیرت اندرون تن شوی

تو برو خوار خوابنیده، ستان

جعد مویانت جعد کنده همی

ببریده برون تو پستان

پیر فرتوت گشته بودم سخت

[...]

عنصری

آمد ای شاه دوش ناگاهان

فیلسوفی به نزد من مهمان

پاک چون رای تو ز دوده سخن

تیز چون تیغ تو گشاده زبان

گفت با من زهر دری و شنید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

جاودان شاد باد شاه جهان

دولت او قوی وبخت جوان

تندرستیش باد و روزبهی

کامکاری و قدرت و امکان

همچو دلها بدوفروخته باد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

امهات و نبات با حیوان

بیخ و شاخند و بارشان انسان

بار مانند تخم خویش بود

سر بیابی چو یافتی پایان

چون سخن‌گوی بود آخر کار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

ای ببالا بلای آزادان

آرزوی دلی و رنج روان

تنم از عشق تو نوان و نزار

دلم از رنج تو نژند و نوان

آرزوی جوان و پیری تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه