گنجور

 
قاسم انوار

دوست در مجلسست و جان در جان

این جرس از چه می کند افغان؟

ساقیا، رطل می گران تر کن

سرمستان شنو هم از مستان

این شراب خدا ز یک جامست

باده یک، نشأئه صد هزار جهان

هله! ای عشق هادی و مهدی

که تویی اصل جوهر انسان

دو سه جام دگر تصدق کن

کز خمار آمدم بجان، ای جان

تا بگویم ز ملک و از ملکت

تا بگویم ز واجب و امکان

گفت: قاسم بیا، عنان درکش

کس نداند زبان این مرغان

سرمگو، کاحمقان فراوانند

که ندانند حجت و برهان

دو سه روزی دگر تحمل کن

که ندارد حدیث ما پایان