لب مگز، عشوه مده باز، که ما مستانیم
گرچه مستیم ولی فن ترا می دانیم
چند گویی: ز کجا و چه نامی؟ برگو
بسر خواجه که ما نادره دورانیم
بی تو ماندیم، بتلخی همه ایام گذشت
ما درین قصه عجب مانده و چون میمانیم؟
هرچه باشد برود، عشق بماند جاوید
ما و این عشق دل افروز که جان در جانیم
عشق مست آمد و در خانه ما آتش زد
بس عجب نبود ااگر بی سر و بی سامانیم
با در دوزخ سوزان بتوان زیست مدام
بی تو فردوس برین را بجوی نستانیم
زنگ تقلید همه از دل قاسم برخاست
چون که در دایره نایره عرفانیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و حالاتی است که عاشق در غم و شوق معشوق به سر میبرد. شاعری از معشوق خود خواسته که برایش ناز و عشوه نرود، زیرا او و یارانش در مستی عشق غرق شدهاند و به خوبی از زیباییهای عشق آگاهند. او از معشوق میخواهد که به کنجکاویاش درباره ی نسبت و هویت او پاسخ دهد. شاعر به تلخی لحظات بدون معشوق اشاره میکند و میگوید که عشق همیشه باقی میماند، حتی اگر او در گرفتاری و بینظمی باشد. در نهایت، اشاره میکند که حتی در دشواریها، عشق به زندگی ارزش میدهد و این عشق به قدری عمیق است که ماندن در دوزخ هم برای او و یارانش قابل تحملتر از عدم وجود معشوق است.
هوش مصنوعی: بله، لطفاً توجه داشته باشید که از دلبری و ناز کردن خود دست بردار، زیرا ما دیوانهوار به تو جذب شدهایم. هرچند به ظاهر در حال مستی هستیم، اما خوب میدانیم تو چه هنری داری.
هوش مصنوعی: چند بار میپرسی که از کجا و با چه نامی هستم؟ بگو به سر خود خواجه، که ما انسانهایی کمیاب در این دوران هستیم.
هوش مصنوعی: بدون تو، روزهای سخت و تلخی را سپری کردیم. در این داستان عجیب، ما ماندهایم و نمیدانیم چگونه باید ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگذرد و تمام شود، عشق پایدار خواهد ماند. این عشق دلانگیز که ما را به یکدیگر پیوند داده است، در عمق وجودمان جاری است.
هوش مصنوعی: عشق به شکل عجیبی وارد زندگی ما شد و همه چیز را به هم ریخت. تعجبی ندارد اگر ما بینظم و بیهویت هستیم.
هوش مصنوعی: میتوان در آتش سوزان دوزخ زندگی کرد، اما بدون تو نباید به دنبال بهشت برین باشیم.
هوش مصنوعی: همه صدای تقلید از دل قاسم بلند شد، زمانی که ما در دایرهی شناخت و حقیقت عرفانی قرار داریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
یوسفانند که درمان دل پردردند
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
ور بدانند حق و قیمت خود درشکنند
[...]
خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد
حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
گر کسی را عملی هست و امیدی دارد
ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
ما گدای در جانان نه برای نانیم
دل بدادیم وبجان در طلب جانانیم
پای ما بیخ فرو برده بخاک در دوست
چون درخت ازچه بهر باد سری جنبانیم
روز وشب در طلب دایره جمعیت
[...]
ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم
دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم
محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید
که دگر در حق ما هرچه تو گونی آنیم
زاهد آن به که گذارد به سر خود ما را
[...]
ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم
نام تو ورد زبانست و ز جانت خوانیم
گرچه ملّاح جهانیم به دریای غمت
چون وزد باد جفای تو به جان درمانیم
سرو سامان نبود مردم سودازده را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.