گر بنالم من از این درد که در دل دارم
بس عجب نبود اگر رحم کند دلدارم
کهنه گنجیست درین کنج نهانی پنهان
ترک سر گویم و آن گنج نهان بردارم
قسمتی کان ز ازل رفت چه شاید کردن؟
من بر آن قسمتم، ار زاهد، اگر خمارم
گفتمش: رو بنما، گفت که: هی! حد تو نیست
خجل از گفته خویشم، پس سر می خارم
اشک گلگون مرا رحم کن، ای جان و جهان
که بسودای تو از دیده فرو می بارم
عاقبت کشته شمشیر غمت خواهم شد
من که از واقعه عشق تو بر خور دارم
هیچ کس غیر تو در جان و دل قاسم نیست
حالم اینست، اگر مستم، اگر هوشیارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که در دل دارد سخن میگوید و انتظار دارد که معشوقش به او رحم کند. او از گنجینهای پنهان در دلش صحبت میکند و به زاهدان که به دنیای مادی بیاعتنا هستند، میگوید که حتی اگر مست باشد، به قضا و قدر خود ایمان دارد. شاعر از معشوقش میخواهد که او را راهنمایی کند، اما معشوق پاسخ میدهد که حد او به این کار نمیرسد. شاعر با احساس قربانی شدن در عشق و وابستگی به معشوق، اشک میریزد و در نهایت اعتراف میکند که فقط عشق معشوق برایش اهمیت دارد، چه در حال هوشیاری باشد و چه مست.
هوش مصنوعی: اگر من از این دردی که در قلبم دارم شکایت کنم، جای عجیب نیست اگر معشوقم به من رحم کند.
هوش مصنوعی: در گوشهای از این دنیای قدیم، گنجی نهان و ارزشمند وجود دارد که باید آن را کشف کرد. اگر به دقت به آن نگاه کنیم و رازهایش را بفهمیم، میتوانیم به آن گنج دست یابیم.
هوش مصنوعی: بخشی از سرنوشت ما که از آغاز در تقدیر نوشته شده را چه کسی میتواند تغییر دهد؟ من بر روی همان سرنوشت قرار دارم، حتی اگر زاهد باشم و خمار.
هوش مصنوعی: به او گفتم: خودت را نشان بده. او پاسخ داد: آه! این کار برای تو مناسب نیست. از گفتههای خودم شرمندهام، بنابراین دست به سرم میزنم.
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، به حال اشکهای سرشار از عشق من رحم کن، که به خاطر آرزوی تو از چشمانم اشک میریزد.
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر درد و غم عشق تو، به سرنوشتی سخت و تلخ دچار خواهم شد، چرا که تأثیرات عاطفی تو بر جانم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: هیچ کس غیر از تو در زندگی و احساسات قاسم وجود ندارد. حالا این که من سرمست هستم یا هوشیار، فرقی نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی تو خونابه به رخساره فرو می بارم
مرغ و ماهی همه شب خفته و من بیدارم
روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم
که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم
بی تو فردوس نمی خواهم و طوبا و قصور
[...]
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم
قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست
که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم
خار در پای چو از دست غمت رفت مرا
[...]
ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم
من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم
کردهام نرم به فرمان تو گردن چون شمع
چه کنم من که به فرمان تو سر در نارم
گرچه در راه تو چون خاک رهم رفته به باد
[...]
سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم
تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم
بعد ازین رخ بنهم بر کف پای تو نه چشم
رخ گلبرگ بخار مژه چند آزارم
چون شود بیبر کت هرچه شمارند آن را
[...]
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پردهٔ مطربم از دست برون خواهد برد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.