گنجور

 
قاسم انوار

سلطان دلنواز چو باز آمد از کرم

وقت سرود ماست، گهی زیر و گاه بم

گر عید عیش نیست پس این زینت از کجاست؟

صحرا و کوهسار علم در پی علم

بلبل به باغ و راغ همین می کند نوا:

آمد زمان شادی و بگذشت روز غم

از لطف یار ما، که وجود است در وجود

همواره می رود عدم اندر پی عدم

چندان که دل نهاد جفا بر سر جفا

آن چاره بر نمود کرم در پی کرم

آن خواجه را که پار گرامی نداشتند

امسال پیش یار عزیزست و محترم

گفتند قاسمی را: کان یار غار کیست؟

هم لطف یار گفت که: «ذوالفضل و النعم »