نبود صعبتر از هجر بتان هیچ عذاب
که شب و روز جدا دارد از من خور و خواب
اندرین گیتی کس یاد نکردی ز گنه
گر بدان گیتی چون هجر بدی هیچ عذاب
تا غم فرقت آن ماه بمن باز نخورد
ظن نبردم که ببد خلق چنین دارد تاب
شد خمیده قدم از فرقت آن زلف بخم
تافته شد دلم از حسرت آن جعد بتاب
ای سفر کرده و برده ز من آرام و قرار
ز آتش و آب دل و دیده مرا کرده کباب
اشک من سرختر از روی تو و پر تذرو
بخت من تیره تر از موی تو و پر غراب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و عذاب جدایی و هجران معشوق سخن میگوید. او احساس میکند که هیچ عذابی به اندازه دوری از معشوق سخت نیست و روز و شبش را با غم جدایی میگذراند. شاعر به تمسخر از جهانی میگوید که هیچکس گناه و جدایی را نمیبیند و این جدایی چنان عذابی برای او است که نمیتواند تحمل کند. او اشاره میکند که زلف و زیبایی معشوق در دلش حسرت ایجاد کرده و از نبود او دچار رنج و عذاب شده است. در نهایت، شاعر از اشکهایش میگوید که به رنگ سرخ است و بختش را تیره توصیف میکند.
هوش مصنوعی: هیچ عذابی سختتر از دوری معشوق نیست، زیرا که شب و روز من بدون آرامش و خواب میگذرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس به خاطر گناهش اشارهای نکرده است، اگر در این جهان جدایی و دوری وجود داشته باشد، هیچ عذابی هم وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم دوری آن ماه زیبا به من آسیب نرسانده بود، هرگز گمان نمیبردم که انسانها به این اندازه میتوانند زجرآور و سختدل باشند.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری آن زلفی که به شکل خمیده است، قدمهایم خمیده شده و دلم به خاطر حسرت آن موهای مجعد، تنگ و ناراحت است.
هوش مصنوعی: ای مسافری که آرامش و قرار را از من گرفتهای، آتش و آب دل و چشمانم را به آتش کشیدهای.
هوش مصنوعی: اشکهای من رنگی به شدت قرمزتر از چهره تو دارند و تقدیر من به اندازهای تاریک است که از موهای سیاه تو نیز تیرهتر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزه از خیمه ما دوش همی شد بشتاب
عید فرخنده فراز آمد با جام شراب
قوم را گفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صوابست صوابست صواب
چه توان کرد اگر روزه زما روی بتافت
[...]
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرْت بپرّید غراب
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند
[...]
باغ معشوقه بد و عاشق او بوده سحاب
خفته معشوقه و عاشق شده مهجور و مصاب
عاشق از غربت باز آمده با چشم پرآب
دوستگان را با سرشک مژه برکرد از خواب
روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب
میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای
تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب
در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف
[...]
روز عید است به من ده می نابی چو گلاب
که ازان جام شود تازه ام این جان خراب
جان من از هوس آن، به لب آمد اکنون
به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکراب
روزه داری که گشادی ز لبش نکهت مشک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.