گنجور

 
قاسم انوار

جام جمست این دل بیچاره، گوش دار

تا در کشم بگوش تو این در شاهوار

یعنی مدار خسته دل عاشقان مست

من زار و تن نزار و دل ناتوان نزار

آن یار حاضرست، نمی بینیش چرا؟

ای جان غم رسیده خرابی و شرمسار

جان تو غافلست ز محبوب لم یزل

بر جان غافلانه خود ماتمی بدار

آهن دلی مکن، چو سپر، زانکه در جهان

کس را بجان ز تیغ اجل نیست زینهار

خواهی که جانت از غم ایام وارهد

زاهد ز در برون کن و شاهد ز در بر آر

قاسم، صبور باش درین درد سوزناک

از غیر در گذر، دل و جان را بدو سپار