قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

گیسوی تو هر چند کمندی زبلا بود

خوش سلسله ای بود، که در گردن ما بود

هر حال که در حسن مودت دل ما داشت

باروی تو، بی شایبه روی و ریا بود

از دولت وصلت فلک اندر همه حالی

با عاشق مسکین تو در «طال بقا» بود

در آتش هجران دل من سوخت و لیکن

چون قدر وصال تو ندانست سزا بود

این بلبل جان پیش تر از واقعه هجر

از شوق گل روی تو با برگ و نوا بود

جنت طلبد زاهد و ما کوی تو هیهات

بنگر که تفاوت ز کجا تا بکجا بود

بشکفت گل روی تو از گفته قاسم

چون در نفسش خاصیت باد صبا بود