گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

نام شریفش شیخ کمال الدین مسعود، از اعاظم خجند بوده و از فیض صحبت اهل حال و ارباب کمال علایق و عوایق دنیوی را ترک نموده، به خدمت عرفا مشغول و از یاد غیر معزول، به زیارت مکّهٔ معظمه رفته و پس از مراجعت در تبریز توطن گرفته. مدتها مجمعش مرجع عرفاء و فضلا بود و جمعی کثیر را تربیت نمود. عاقبت توقتیمش خان ترک به تبریز آمد. شیخ را به همراه خود به سرای ترکستان برد. او بعد از چهار سال، دیگرباره به تبریز مراجعت نمود. سلطان حسین ابن اویس جلایر در تبریز به جهت او منزلی نیکو ترتیب داد و شیخ به عبادت مشغول شد. میران شاه بن تیمور به دیدن وی رفت و در اثنای سیر باغچهٔ او میوه‌ای از آن باغ خورده هزار دینار قرض شیخ را داد. وفاتش در تبریز در سنهٔ ۷۹۲ و بعضی در سنهٔ ۸۰۳ گفته‌اند. این اشعار از اوست:

مِنْغزلیّاتِه

فرمان خرد بر دل هشیار نویسند

حکمی نبود بر سر دیوانه قلم را

٭٭٭

منع کمال از عاشقی جان برادر تا به کی

پندِ پدر مانع نشد رسوای مادرزاد را

٭٭٭

گفتی کمال چون رست از تیره روزگاری

سر برزد آفتابی از مطلعِ عنایت

٭٭٭

این تکلف‌های من در شعر من

کَلِّمِینْی یا حُمَیرایِ من است

٭٭٭

نیست او را دهن اما سخنی ساخته‌اند

سخنی ساخته شیرین‌ترازین نتوان ساخت

٭٭٭

اندیشه ز سر نیست که شد در سرِکارش

اندیشه از آن است که با ماش سری نیست

٭٭٭

به فرشتگانِ رحمت برم این شکایت از تو

که مرا حبیب کشت و به مزار من نیاید

٭٭٭

هرگل که ز خاک من بروید

عاشق شود ار کسی ببوید

٭٭٭

دوست داران بجز از دوست نخواهند زدوست

که نباشد به از او آنچه ازو می‌طلبند

٭٭٭

ما خانه خراب کردگان را

در دل غمِ خانمان نگنجد

یا دوست گزین کمال یا جان

یک خانه دو میهمان نگنجد

٭٭٭

شده از ساقیِ لطف تو جهانی سیراب

همچنان بحر کرم موج زنان مالامال

٭٭٭

من نه به اختیار خود می‌روم از قفایِ او

کان دو کمند عنبرین می‌کشدم کشان کشان

و له

خرقه‌های صوفیان در دورِ چشمِ مستِ تو

سالها باید که از رهنِ شراب آید برون

با همه تقوی و زهد ار بشنود نامت کمال

از درون خانقه مست و خراب آید برون

وله

تا خلوتِ جان خالی از اغیار نیابی

بام و درِ این خانه پر از یار نیابی

آنجا که شد او یافته خود را نتوان یافت

غم نیست چو سر یابی و دستار نیابی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode