دلم از جور تو بسیار شکایت دارد
وقت آن شد که شکایت بحکایت آرد
مدتی بود که اندر هوست جان می داد
وقت آن شد که بدیدار تو جان بسپارد
آرزوی تو، که صد جان گرامی ارزد
در زمین دل من تخم وفا می کارد
ما همه منتظرانیم، ولی گه گاهی
باد می آید و ما را خبری می آرد
هرکجادرهمه عالم صفت لطفی هست
چونکه نیکونگری روی به انسان دارد
گوشه دامن این زاهد ما تر نشود
آسمان گر همه باران هدایت بارد
قاسمی در ره جانان سر و جان باخته است
غیرآن زاهد بیچاره که سر می خارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و شکایت خود نسبت به جدایی از معشوق سخن میگوید و به این نتیجه میرسد که زمان آن رسیده تا این شکایت را بیان کند. او از آرزوی معشوق میگوید که برای دلش ارزشمند است و به وفا در دل او اشاره میکند. همچنین، شاعر از انتظار و شوقی که در دل دارد، و اینکه گاهی خبر خوشی به او میرسد، حرف میزند. او به لطافت و لطفی که در جهان وجود دارد اشاره میکند و در نهایت به حال زاهدی اشاره میکند که از حقیقت و عشق دور مانده است. شاعر با بیان این احساسات عمیق، در جستجوی وصال و نزدیکی به معشوق است.
هوش مصنوعی: دل من از ظلم و ستم تو به شدت ناراضی است و حالا وقت آن رسیده که این نارضایتی را به زبان بیاورم و بیان کنم.
هوش مصنوعی: مدتی بود که در غم و اندوه تو بودم و جانم در حال رفتن بود. حالا وقتش فرارسیده که با دیدار تو جانم را فدای عشق تو کنم.
هوش مصنوعی: آرزوی تو برای من ارزش بسیاری دارد و در دل من امید و وفاداری را میکارد.
هوش مصنوعی: ما همه در انتظار چیزی هستیم، اما گاهی اوقات تغییراتی پیش میآید که خبرهایی به ما میدهد.
هوش مصنوعی: هر کجا که در دنیا صفت خوبی وجود دارد، به خاطر این است که نگاه مهربانی به انسان دارد.
هوش مصنوعی: اگر همه باران هدایت بر زمین بریزد، حتی یک قطره از آن نمیتواند دامن این زاهد را تر کند.
هوش مصنوعی: قاسمی تمام وجودش را برای محبوبش فدای کرده است، در حالی که آن زاهد مسکین فقط به فکر خودشم و فقط به مسائل سطحی میپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر همی فرعون قوم سحره پیش آرد
رسن و رشتهٔ جنبیده به مار انگارد
بالله و بالله و بالله که غلط پندارد
مار موسی همه سحر و سحره اوبارد
هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد
چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد
جان پر درد مرا مایه درمان آرد
گوئی از مجمر دل آه اویس قرنی
[...]
هر خردمند که او را درم و سیم بود
خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد
بدگر کس ندهد برطمع سود که او
می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد
عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس
[...]
فلک آنست که یکروز بپایان نبرد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
[...]
ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد
دل دیوانه ما جان به جوی نشمارد
تخم سودای تو در بهر یقین افشاندم
دل شناسد که ازین بحر چه برمیدارد؟
زاهد از شیوه تقلید درین مزرع عمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.