گنجور

 
قاسم انوار

دلم از جور تو بسیار شکایت دارد

وقت آن شد که شکایت بحکایت آرد

مدتی بود که اندر هوست جان می داد

وقت آن شد که بدیدار تو جان بسپارد

آرزوی تو، که صد جان گرامی ارزد

در زمین دل من تخم وفا می کارد

ما همه منتظرانیم، ولی گه گاهی

باد می آید و ما را خبری می آرد

هرکجادرهمه عالم صفت لطفی هست

چونکه نیکونگری روی به انسان دارد

گوشه دامن این زاهد ما تر نشود

آسمان گر همه باران هدایت بارد

قاسمی در ره جانان سر و جان باخته است

غیرآن زاهد بیچاره که سر می خارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

گر همی فرعون قوم سحره پیش آرد

رسن و رشتهٔ جنبیده به مار انگارد

بالله و بالله و بالله که غلط پندارد

مار موسی همه سحر و سحره اوبارد

سید حسن غزنوی

هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد

چون دم عیسی در کالبدم جان آرد

دل مجروح مرا مرهم راحت سازد

جان پر درد مرا مایه درمان آرد

گوئی از مجمر دل آه اویس قرنی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

هر خردمند که او را درم و سیم بود

خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد

بدگر کس ندهد برطمع سود که او

می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد

عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس

[...]

ابن یمین

فلک آنست که یکروز بپایان نبرد

تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد

روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد

گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد

کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم

[...]

قاسم انوار

ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد

دل دیوانه ما جان به جوی نشمارد

تخم سودای تو در بهر یقین افشاندم

دل شناسد که ازین بحر چه برمی‌دارد؟

زاهد از شیوه تقلید درین مزرع عمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه