گنجور

 
قاسم انوار

بسیار سعی کردم و بسیار اجتهاد

عشقست هر چه هست،دگر هرچه هست باد

یک ذره بوی عشق بهر جا که باد برد

مؤمن ز دین برآمد و صوفی زاعتقاد

چندین هزار نور نبوت، که آمدند

کمتر در آمدند ز خلقان درین رشاد

یک لمعه نور عشق اگر جلوه گر شدی

ذرات کون «اشهد» گفتی بصد وداد

ای جان و دل،بجان نظری کن ز روی لطف

بی تو نه خواب دارم و نه صبر ونه سداد

ای عشق دل فروز، که جان را حمایتی

از جورتست این همه فریادودادداد

قاسم، طریق عشق چنینست جاودان

از دلبران جفا و ز دلدار انقیاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

فرخی سیستانی

از باغ باد بوی گل آورد بامداد

وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من

آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود

[...]

ازرقی هروی

یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد

از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی

برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد

یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

[...]

قطران تبریزی

تا آفریدگار مرا رای و هوش داد

بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد

آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت

این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد

گر باز روزگار مساعد شود مرا

[...]

لبیبی

غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد

بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد

گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب

در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه