بسیار سعی کردم و بسیار اجتهاد
عشقست هر چه هست،دگر هرچه هست باد
یک ذره بوی عشق بهر جا که باد برد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی زاعتقاد
چندین هزار نور نبوت، که آمدند
کمتر در آمدند ز خلقان درین رشاد
یک لمعه نور عشق اگر جلوه گر شدی
ذرات کون «اشهد» گفتی بصد وداد
ای جان و دل،بجان نظری کن ز روی لطف
بی تو نه خواب دارم و نه صبر ونه سداد
ای عشق دل فروز، که جان را حمایتی
از جورتست این همه فریادودادداد
قاسم، طریق عشق چنینست جاودان
از دلبران جفا و ز دلدار انقیاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان تلاشهای خود در مسیر عشق میپردازد و تأکید میکند که عشق همه چیز است. او اشاره میکند که بوی عشق در هر جا وجود دارد و مؤمنان و صوفیان در پی آن هستند. همچنین او میگوید که نور نبوت به اندازهای که باید، در دل مردم نفوذ نکرده است. وقتی عشق به نمایش درآید، تمام موجودات به آن گواهی میدهند. شاعر از چشمان معشوقش میخواهد که با لطف نظر کند، زیرا بیاو نه آرامش دارد و نه تحمل. او عشق را به عنوان حمایتی برای جان میداند و راه عشق را دائمی و از دلها و دلدارها به تسلیم میسازد.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم و در جستجوی عشق هستم. هر چه غیر از عشق مهم نیست و برایم بیمعناست.
هوش مصنوعی: اگر حتی بوی کمی از عشق به جایی برود، مؤمن از دینش دور میشود و صوفی از اعتقادش دور میگردد.
هوش مصنوعی: بسیاری از نورهای الهی و پیامبری به دنیا آمدند، اما تعداد کمی از آنها در میان مردم شناخته شدند و اثرگذاری کردند.
هوش مصنوعی: اگر نوری از عشق در وجودت پدیدار شود، تمام ذرات جهان در شوق و فریاد گواهی میدهند.
هوش مصنوعی: ای جان و دل، به خاطر محبتت نگاهی به من بینداز، زیرا بدون تو نه خواب خوبی دارم و نه میتوانم صبر کنم و نه آرامش.
هوش مصنوعی: ای عشق روشنکننده دل، که زندگیام تنها به لطف تو ادامه دارد، این همه فریاد و ناله من بیهدف نیست.
هوش مصنوعی: قاسم، راه عشق همواره همین است: از معشوقها سختی میبینی و از محبوب، تسلیم و اطاعت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند
بر چشمکان آن صنم خَلُّخینژاد
گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران
انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد
گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من
آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد
خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود
[...]
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد
دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی
برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
[...]
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت
این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
گر باز روزگار مساعد شود مرا
[...]
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.