جام در پای صراحی سر نهاد
گریه ای میکرد از بهر رشاد
وین صراحی داد زد بهر شراب
باطن خم داد این می خواره داد
بادهاخوردندوخوش مستان شدند
هر دو از می شاد و می از هر دو شاد
یاد وصلت نکهت جنات عدن
بیم هجران قصه بئس المهاد
بی ملالت عاشقی معهود نیست
یاد دار این نکته را از عشق،یاد
غیر حق گفتی که : نبود معتمد
غیر ناموجود وآنگه اعتماد
تا خریدم دین عشق لم یزل
صد هزاران جان و دل کردم مراد
فیض خم را در صراحی بازبین
وز صراحی باز در جام جواد
قاسمی سرگشته سودای تست
یا مآبی، یا ملاذی، یا معاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن زن از دکان فرود آمد چو باد
پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
تا جهان باشد ملک مسعودی باد
کاین جهان گشت از ملک مسعود شاد
در زمانه دیده رادی ندید
هیچگه همچون ملک مسعود راد
که بهمت چون ملک مسعود چرخ
[...]
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینی باد داد
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را هر چه لایق بود داد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.