جام در پای صراحی سر نهاد
گریه ای میکرد از بهر رشاد
وین صراحی داد زد بهر شراب
باطن خم داد این می خواره داد
بادهاخوردندوخوش مستان شدند
هر دو از می شاد و می از هر دو شاد
یاد وصلت نکهت جنات عدن
بیم هجران قصه بئس المهاد
بی ملالت عاشقی معهود نیست
یاد دار این نکته را از عشق،یاد
غیر حق گفتی که : نبود معتمد
غیر ناموجود وآنگه اعتماد
تا خریدم دین عشق لم یزل
صد هزاران جان و دل کردم مراد
فیض خم را در صراحی بازبین
وز صراحی باز در جام جواد
قاسمی سرگشته سودای تست
یا مآبی، یا ملاذی، یا معاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تصویرگری لحظات شاد و معنادار میپردازد که با نوشیدن شراب و پیالهای پر از آن، به شادی و سرخوشی میرسد. او به یاد وصال معشوق و لذتهای بهشتی اشاره میکند و از اضطراب جدایی مینالد. عشق را یک امر ضروری و جاودانه میداند و تأکید میکند که نباید به غیر حق اعتماد کرد. در نهایت، شاعر توجه خواننده را به حالتی متضاد از سرگشتگی و جستجوی معانی زندگی جلب میکند، که ممکن است به مرگ یا زندگی پس از آن مرتبط باشد.
هوش مصنوعی: مردی در کنار لیوان شراب، سرش را به پای ظرف شراب گذاشته و به خاطر رشادت و دلیری، به شدت گریان است.
هوش مصنوعی: این جام پر از شراب به صدای بلند از می و رازهای درونی خود سخن میگوید و در این میان، هر کس که از آن مینوشد، حقیقت پنهان را دریافت میکند.
هوش مصنوعی: بادها به هم برخورد کردند و هر دو از شراب شاد شدند، و خوشی آنها به خاطر شراب و سرمستی بود.
هوش مصنوعی: یاد وصال و بوی خوش بهشت برین در دل، ترس از جدایی و قصهای تلخ را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: عاشقی بدون سختی و مشقت امکانپذیر نیست، این نکته را از عشق به خاطر بسپار.
هوش مصنوعی: تو به جز حق، به چیز دیگری اشاره کردی که نمیتوان به آن اعتماد کرد، و سپس بر آن نام موجود گذاشتی و به آن اتکا کردی.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق جاودان، به بهایی بسیار بالا، بسیاری از جانها و دلهایم را فدای معشوق کردهام.
هوش مصنوعی: از خمرهای که پر از نعمت و شادی است، بنوش و از اثر آن، شوق و نشاط را در دل خود بیاب.
هوش مصنوعی: دل قاسمی دچار سرگردانی و اشتیاق به توست؛ یا به شوق وصال تو، یا برای یافتن پناهی امن، یا به امید بازگشت به حیات و زندگی دوباره.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن زن از دکان فرود آمد چو باد
پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
تا جهان باشد ملک مسعودی باد
کاین جهان گشت از ملک مسعود شاد
در زمانه دیده رادی ندید
هیچگه همچون ملک مسعود راد
که بهمت چون ملک مسعود چرخ
[...]
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینی باد داد
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را هر چه لایق بود داد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.