دیدمش دوش که سرمست و خرامان میرفت
جام بر کف، طرف مجلس مستان میرفت
باده در دست و غزل خوان و عجب عربدهجوی
از نهان خانه واجب سوی امکان میرفت
سخن از روی دلافروز به مردم میگفت
قصهای از شکن زلف پریشان میرفت
کس نداند صفت لطف خرامیدن او
آب حیوان که به سرچشمه انسان میرفت
آن چنان پادشهی نزد گدایان درش
من نگویم به چه تمکین و چه سامان میرفت
چون من آن شیوه رفتار و ملاحت دیدم
اشک خونین ز دل و دیده به دامان میرفت
قاسم از پای در افتاد چو دید آن شه را
کز سراپرده کان جانب اعیان میرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف لحظهای است که شاعر شخصی را میبیند که با روحی شاد و سرمست در حال حرکت است. او در دستش جامی دارد و به سمت مجلس مستان میرود. این شخص غزل میخواند و از زیباییهای پنهان سخن میگوید. رفتار و زیبایی او به قدری جذاب است که امکان توصیف آن وجود ندارد و هر کسی که او را میبیند تحت تأثیر قرار میگیرد. شاعر خود نیز از زیبایی و جذابیت او متاثر میشود و اشکهایی از دلش سرازیر میشود. در نهایت، اشارهای به شخصیتی بزرگ و پادشاه میشود که در نزد گدایان به آرامی میرود و این امر احساساتی عمیق را در دل شاعر ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: دیشب او را دیدم که شاد و با طراوت به آرامی قدم میزد و جامی در دست داشت، به سمت جمع مستان میرفت.
هوش مصنوعی: نوشیدنی در دست و شعر زیبایی در حال خواندن، و چه شور و هیجانی که از دل تاریکی به سمت دنیای ممکنات میرود.
هوش مصنوعی: گفتوگویی دلنشین و جذاب دربارهی موضوعی داشت که داستانی از موهای درهم رفته و پریشان را روایت میکرد.
هوش مصنوعی: کسی ویژگی زیبایی و نازکملایمی او را نمیداند، مانند آبی که از چشمه زندگی به سمت انسان میجوارید.
هوش مصنوعی: برخی از پادشاهان آنقدر در برابر گدایان و افراد نیازمند تواضع و فروتنی نشان میدهند که نمیتوان به راحتی فهمید چگونه به چنین وضعیتی دست یافتهاند یا با چه ترتیبی این کار را انجام میدهند.
هوش مصنوعی: وقتی آن طرز رفتار و جذابیت را دیدم، اشکهای خونین از دل و چشمانم به سوی دامان سرازیر شد.
هوش مصنوعی: قاسم وقتی آن شاه را دید که از سمت خیمه بهسوی او میآید، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و از حال رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت
میشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
[...]
زلف بر دوش و به شب چون مه تابان میرفت
اشکم از دیده چو استاره به عمان میرفت
همه ذرات جهان روشن و نورانی شد
گرچه خورشید نظرباز درخشان میرفت
آن حقیقت که دگر نیست جزا و موجودی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.