گنجور

 
قاسم انوار

خلق گویند که: در عشق بلیاتی نیست

قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست

بر سر کوی تو، کان منزل سرمستانست

نرود شب که دلم را هی و هیهاتی نیست

روی تو کشف من و غمزه کرامات منست

تا نگویی که: مرا کشف و کراماتی نیست

هله! ای زاهد افسرده، بخود مغروری

که یقینست ترا حسن ملاقاتی نیست

هرکه آزاد شد از خود بجهان، آخر کار

مثل او در دو جهان سید و ساداتی نیست

بمناجات نشاید شدن اندر ره عشق

موسی جان مرا وعده میقاتی نیست

قاسمی را بجز از عشق تو در ملک وجود

در جهان دل و جان هیچ عباداتی نیست