دل را ز جان گزیر وز جانان گزیر نیست
غیر از هوای دوست نصیر و ظهیر نیست
صوفی، که لاف نور کرامات میزند
تا مست نور یار نشد مستنیر نیست
اسرار دوست را نشناسد بهیچ حال
جانی که همچو آینه روشن ضمیر نیست
واعظ، برو حکایت تقلید را بمان
افسانه پیش اهل دلان دلپذیر نیست
چشمی که روی دوست نبیند بهیچ حال
او مظهر تجلی اسم بصیر نیست
هرگز بجذب خاطر تو میل ما نشد
رو، رو، که باز ساعد شه موش گیر نیست
جان نصرت از تو خواهد و حیران تست عقل
دل را بجز ولای تو نعم النصیر نیست
یک دم بکوی ما بگذشتی و سالهاست
در هیچ گوشه نیست که بوی عبیر نیست
قاسم بر آستان جلالت نهاده سر
جز خاک آستان تو جان را مصیر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان عشق و محبت به دوست (معشوق) میپردازد و نشان میدهد که غیر از عشق به او، هیچ چیز دیگری ارزش ندارد. صوفیای که درباره کرامات خود میگوید، اگر به نور حقیقت دوست نرسیده باشد، نمیتواند نورانی باشد. کسی که اسرار عشق را درک نکرده، همچون آینهای شفاف نیست و نمیتواند حقیقت را ببیند. واعظان فقط به تقلید میپردازند و حکایتهایشان برای اهل دلان جذاب نیست. چشمهایی که روی دوست را نمیبینند، نمیتوانند حقایق را درک کنند. شاعر همچنین به وفاداری و نیاز خود به ولای دوست اشاره میکند و از مرور سالها که تنها یک لحظه از حضور دوست را در خاطر دارد، سخن میگوید. نهایتاً، به سرافرازی و خضوع در برابر زیباییهای معشوق اشاره میکند و میگوید که جز عشق به او، هیچ چیز دیگری ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: دل از جان و جانان نمیتواند دور شود، جز به عشق و محبت دوست، که این تنها راه نجات است.
هوش مصنوعی: صوفیای که فقط دربارهی نور کرامات و قدرتهای خود صحبت میکند، تا زمانی که به واقعی الهی و نور یار نرسیده، واقعاً روشن و نورانی نیست.
هوش مصنوعی: هیچ انسانی که همچون آینه شفاف و روشن نیست، نمیتواند رازهای دوست را بشناسد.
هوش مصنوعی: ای واعظ، برو و حکایت تقلید را بگذار، زیرا این داستان برای اهل دل خوشایند نیست و به آنها خوش نمیگذرد.
هوش مصنوعی: چشمی که نتواند زیباییهای دوست را ببیند، هرگز نمیتواند نشاندهندهٔ بینایی کامل باشد.
هوش مصنوعی: هیچگاه دل ما به سمت تو جذب نشد، چون اگر دوباره به تو روی بیاورم، دیگر نمیتوانم از تو جدا شوم.
هوش مصنوعی: جان نصرت از تو میطلبد و عقل دل در حیرت است؛ جز محبت و ولایت تو، هیچ یاریکنندهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: لحظهای به کوی ما عبور کردی و سالهاست که در هیچ جا بویی از عطر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: قاسم سرش را بر آستان بزرگیت میگذارد و جز خاک آن آستان، راهی برای جانش نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهیْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.