دل را ز جان گزیر وز جانان گزیر نیست
غیر از هوای دوست نصیر و ظهیر نیست
صوفی، که لاف نور کرامات میزند
تا مست نور یار نشد مستنیر نیست
اسرار دوست را نشناسد بهیچ حال
جانی که همچو آینه روشن ضمیر نیست
واعظ، برو حکایت تقلید را بمان
افسانه پیش اهل دلان دلپذیر نیست
چشمی که روی دوست نبیند بهیچ حال
او مظهر تجلی اسم بصیر نیست
هرگز بجذب خاطر تو میل ما نشد
رو، رو، که باز ساعد شه موش گیر نیست
جان نصرت از تو خواهد و حیران تست عقل
دل را بجز ولای تو نعم النصیر نیست
یک دم بکوی ما بگذشتی و سالهاست
در هیچ گوشه نیست که بوی عبیر نیست
قاسم بر آستان جلالت نهاده سر
جز خاک آستان تو جان را مصیر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.