گنجور

 
قاسم انوار

دل را ز جان گزیر وز جانان گزیر نیست

غیر از هوای دوست نصیر و ظهیر نیست

صوفی، که لاف نور کرامات میزند

تا مست نور یار نشد مستنیر نیست

اسرار دوست را نشناسد بهیچ حال

جانی که همچو آینه روشن ضمیر نیست

واعظ، برو حکایت تقلید را بمان

افسانه پیش اهل دلان دلپذیر نیست

چشمی که روی دوست نبیند بهیچ حال

او مظهر تجلی اسم بصیر نیست

هرگز بجذب خاطر تو میل ما نشد

رو، رو، که باز ساعد شه موش گیر نیست

جان نصرت از تو خواهد و حیران تست عقل

دل را بجز ولای تو نعم النصیر نیست

یک دم بکوی ما بگذشتی و سالهاست

در هیچ گوشه نیست که بوی عبیر نیست

قاسم بر آستان جلالت نهاده سر

جز خاک آستان تو جان را مصیر نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست

آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست

ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس

ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست

تو ماه روزگاری و او میر روزگار

[...]

خاقانی

دردی است درد عشق که درمان‌پذیر نیست

از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او

حلقه‌یْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست

گفتا به روزگار بیابی وصال ما

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست

جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست

خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی

آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست

حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست

و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم

تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم

[...]

ابن یمین

ای سروریکه در ره مردی و مردمی

رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست

گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند

بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست

دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه