بیجمالت بوستان عیش ما را نور نیست
بیوصالت خاطر مهجور ما مسرور نیست
دور ماند از دولت جاوید و از بخت بلند
هر کرا اندر سر از سودای او صد سوز نیست
زاهدی را کهاعتقادی هست با مردان راه
گرچه بس دورست جانش، لیک بس بینور نیست
عارفی کو آشنای دوست باشد لایزال
گاه گاهی گردم از دوری زند، هم دور نیست
خواستم دادن نشانی از کمال حسن یار
لیک جانها را از آن جان جهان دستور نیست
ای فقیه، از ما مرنجان دل، اگر می میخوریم
جام سر مستان عشق از باده انگور نیست
با رقیب ما مگو از صفوت جام شراب
کاین چنین مرآت روشن لایق آن کور نیست
زاهد ما قصه تقلید میگوید به عام
گرچه عذر لنگ میآرد، ولی معذور نیست
بیت معمورست جان قاسمی، ناصح، بدان
بیت معمور تو همچون بیت ما معمور نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دریغا کز وصال یار ما را رنگ نیست
دل ز دستم رفته و دلدارم اندر چنگ نیست
چون بمهر دوست ورزیدن مرا نیکوست نام
گر بطعن دشمنان بدنام باشم ننگ نیست
بی تو عالم بر دلم ای جان چو چشم سوزنست
[...]
حسن صورت از بتان چون طبع آتشناک نیست
خانهسوز صبر من جز شعلة ادراک نیست
پاکی دامانِ حسن از دولت شرم و حیاست
بیحیا گر دامن آیینه باشد پاک نیست
روی گرمی مجلسم هرگز ز شمع کس ندید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.