گنجور

 
فیاض لاهیجی

حسن صورت از بتان چون طبع آتشناک نیست

خانه‌سوز صبر من جز شعلة ادراک نیست

پاکی دامانِ حسن از دولت شرم و حیاست

بی‌حیا گر دامن آیینه باشد پاک نیست

روی گرمی مجلسم هرگز ز شمع کس ندید

مجلس افروزی مرا چون آه آتشناک نیست

غیر گو آسوده‌خاطر بگذرد از پیش ما

آتش ما را دماغ خصمی خاشاک نیست

در کف اندیشة ما کار اسطرلاب کرد

پیش ما جام جمی بهتر ز برگ تاک نیست

در سر کوی بتان از اشک آتش جوش ما

مشت خاکی نیست کانجا اخگری در خاک نیست

تا درین غمخانه‌ای فیّاض با محنت بساز

نوشداروی طرب در حقّة افلاک نیست

گریه را بی‌کاوش مژگانت آب و رنگ نیست

ناله بی‌کیفیّت درد تو سیر آهنگ نیست

کی لب ناکام رنگ از بوسة او می‌برد

زآنکه در بازارِ دست او حنا را رنگ نیست

پای لغزی در ره عقل است ورنه با جنون

بوسه را ره بر دم شمشیر برّان تنگ نیست

گام اول منزل عجزست در وادی عشق

ماندگی‌ها اندرین ره بستة فرسنگ نیست

رهروان را پا نمی‌آید ز شادی بر زمین

در ره دیوانگی فیّاض باک از سنگ نیست