بکوی عاشقان بت خانه ای هست
در آنجا دلبر جانانه ای هست
نمی داند کسی او را، ولیکن
بهر مجلس ازو افسانه ای هست
بپیش شمع رویش خور فرو رفت
که شمعش را چنین پروانه ای هست
مرا از زلف و خالش گشت معلوم
که هرجا دام باشد دانه ای هست
چو پیمان را شکستم، باز ساقی
کرم فرما، اگر پیمانه ای هست
چه کم از می، بدور چشم مستش؟
که در هر گوشه ای می خانه ای هست
سرشک قاسمی دریاست، در وی
برای طالبان دردانه ای هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تورا در کوی جانان خانهای هست
به هر کویی چو من دیوانهای هست
بزن چوبش که دزد است آن سر زلف
بهدست ار نیست چوبت شانهای هست
منور شد ز رویت دیدهٔ دل نیز
[...]
به کوی عزلتم ویرانه ای هست
ز نقد وقت درویشانه ای هست
به دستم تا ز هستی دست شویم
ز خم نیستی پیمانه ای هست
مکن دورم که دارد ذوق دیگر
[...]
مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.