تورا در کوی جانان خانهای هست
به هر کویی چو من دیوانهای هست
بزن چوبش که دزد است آن سر زلف
بهدست ار نیست چوبت شانهای هست
منور شد ز رویت دیدهٔ دل نیز
کز آن به نور در هر خانهای هست
نشان آنکه رویت خرمنم سوخت
بر آن آتش ز خالت دانهای هست
سماع ما به زاهد در نگیرد
درین صحبت مگر بیگانهای هست
مزن ای خم شکن بر صوفیان سنگ
که زیر خرقه شان پیمانهای هست
کمال ار نیست هیچت لایق دوست
غزلهای ترِ رندانهای هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و دیوانگی خود اشاره میکند و میگوید که در کوی محبوب، خانهای وجود دارد. او به زیبایی معشوق و تأثیر آن بر دل اشاره میکند و میگوید که آتش عشق او را سوخته است. شاعر بیان میکند که زاهدان نمیتوانند در این لذت معنوی سهیم شوند و تنها بیگانگان میتوانند از آن بهرهمند شوند. همچنین به نقد زاهدان و صوفیان میپردازد و یادآوری میکند که در زیر ظواهر آنها، حقیقتی وجود دارد. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که اگرچه نتوانسته به مقام کمال برسد، اما هنوز در سرایش غزلهای عاشقانه و رندانه موفق است.
هوش مصنوعی: در مکانهای مختلفی در دل شهر محبوب، خانهای برای تو وجود دارد، زیرا هر کوی و برزن دیوانهای مثل من را در خود جای داده است.
هوش مصنوعی: اگر او موهایش را به دست گرفته و دزدی میکند، با چوب به او بزن، چون اگر چوب نداشته باشی، شانهای برای این کار به همراه داری.
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو چنان نورانی است که حتی چشم دل من را هم روشن کرده و این نور در هر جایی که بروم حضور دارد.
هوش مصنوعی: چهره تو به قدری زیباست که دل من را به آتش کشیده و از عشق تو گویی دانههایی به جا مانده که به خاطرههایم پیوستهاند.
هوش مصنوعی: ما هنگام گوش دادن به موسیقی و نیایش، نمیتوانیم با شخص زاهد و پرهیزکار ارتباط برقرار کنیم، مگر اینکه فردی غیرمعمول و ناآشنا در این جمع حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: ای خمشکن، به صوفیان سنگ نزن، زیرا زیر لباسهای ظاهری آنان، حقیقتی از عشق و معرفت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی برای تو کمال نیست، پس لایق دوستی نیستی. شعرهای دلنشینی از یک عاشق رند وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بکوی عاشقان بت خانه ای هست
در آنجا دلبر جانانه ای هست
نمی داند کسی او را، ولیکن
بهر مجلس ازو افسانه ای هست
بپیش شمع رویش خور فرو رفت
[...]
به کوی عزلتم ویرانه ای هست
ز نقد وقت درویشانه ای هست
به دستم تا ز هستی دست شویم
ز خم نیستی پیمانه ای هست
مکن دورم که دارد ذوق دیگر
[...]
مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.