گنجور

 
کمال خجندی

تو‌را در کوی جانان خانه‌ای هست

به هر کویی چو من دیوانه‌ای هست

بزن چوبش که دزد است آن سر زلف

به‌دست ار نیست چوبت شانه‌ای هست

منور شد ز رویت دیدهٔ دل نیز

کز آن به نور در هر خانه‌ای هست

نشان آنکه رویت خرمنم سوخت

بر آن آتش ز خالت دانه‌ای هست

سماع ما به زاهد در نگیرد

درین صحبت مگر بیگانه‌ای هست

مزن ای خم شکن بر صوفیان سنگ

که زیر خرقه شان پیمانه‌ای هست

کمال ار نیست هیچت لایق دوست

غزل‌های تر‌ِ رندانه‌ای هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاسم انوار

بکوی عاشقان بت خانه ای هست

در آنجا دلبر جانانه ای هست

نمی داند کسی او را، ولیکن

بهر مجلس ازو افسانه ای هست

بپیش شمع رویش خور فرو رفت

[...]

جامی

به کوی عزلتم ویرانه ای هست

ز نقد وقت درویشانه ای هست

به دستم تا ز هستی دست شویم

ز خم نیستی پیمانه ای هست

مکن دورم که دارد ذوق دیگر

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

مرا در دل غم جانانه‌ای هست

درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست

ز لب مهر خموشی بر ندارم

که در زنجیر من دیوانه‌ای هست

خراباتم ز مسجد خوشتر آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه