دل ما بصد جان طلب کار اوست
ولی در حقیقت طلب کار اوست
زهی روی روشن، که در رویها
ظهورات خوبی ز انوار اوست
بیک جو فروشند صد جان بشهر
چو گویند: بازار بازار اوست
تو شادان ز عشقی وزو عشق شاد
تو غم خوار اویی و غم خوار اوست
تو بلبل صفت مانده ای زار گل
ولی بی خبر زانکه گل زار اوست
برقصند ازین حال ذرات کون
که هر ذره مرآت دیدار اوست
نشاید که آزار جوید کسی
دل قاسمی را، که دلدار اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درستست و اکنون به زنهار اوست
پراندیشه جان از پی کار اوست
بر آن آفرین کن که این کارِ اوست
نکوتر ز هرچیز کردارِ اوست
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
دگر آفرینش که آن کار اوست
غرض ذات اینان ز اظهار اوست
سپهدار گرگین به زنهار اوست
همه رزم گند آوران کار اوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.