دلم از شوق تو خونست و ندانم چونست
در درون شوق وصالت ز بیان بیرونست
دیده گریان و جگر خسته و خاطر غمگین
سینه مجروح و دل آشفته و جان محزونست
جمله ذرات سراسیمه و سرگردانند
بهوای تو، اگر لیلی، اگر مجنونست
در دلم شوق تو هر روز فزون می گردد
دل شوریده من بین که چه روز افزونست؟
همه در خاک سر کوی تو دید این دل مست
هرچه در خاصیت باد صبا مکنونست
سرخی گونه ز وصل آمد و زردی ز فراق
غم عشقست که رنگش همه گوناگونست
قاسمی، دولت وصلش بدعا خواهی یافت
باجابت نفس سوختگان مقرونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست
عقل بر دانه ی خال سیهت مفتونست
تا خیال لب و دندان تو در چشم منست
مردم چشم من از لعل و گهر قارونست
پیش لؤلؤی سرشکم ز حیا آب شود
[...]
ای دل و دیده دل و دیده من پرخونست
سوزش جان من از شرح و بیان افزونست
چشم نم دیدهام از دور فلک پرخون بود
این زمان از غم هجران تو چون جیحونست
دوستانم به تفقّد همه دستان گویند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.