گنجور

 
قاسم انوار

موسی صفتان را، که درین طور مقامست

از درد تو مستند گروهی ز دوا مست

آن خال سیه جانب آن زلف دلاویز

وصفش نتوان گفت: چه دانه است و چه دامست

هرجا که تو باشی سخن از شاهد و می گوی

چون راه هدایت همه از ذکر دوامست

از چهره زیبا تتق زلف برانداز

چون نور هدایت همه از رفع ظلامست

زاهد ز می ناب همین نام شنیدست

او مست خیالست، نه سرمست مدامست

از مطبخ جان بوی طعامی نشنیدست

زعمش همه اینست که بر خوان کرامست

یک نام شنیدست از آن یار گرامی

زان نام گمان برده که سلطان انامست

یک بوسه، نگوییم، که یک غمزه از آن چشم

انعام کن، ای دوست، که انعام تو عامست

قاسم، سخن از ساقی و می خانه و می گوی

زیرا که ترقی همه از ذکر مدامست