گنجور

 
قاسم انوار

بگذار ره صومعه، کان دور و درازست

بنشین بدر میکده، کان خانه رازست

چون بانگ نمازی نشنیدی تو درین کوی؟

گر گوش تو بازست همه بانگ نمازست

از خرقه و زنار و ز سجاده و تسبیح

مقصود نیاز آمد و دیگر همه نازست

هر جا که بود حسن بود عشق، ازین رو

محمود پریشان سر زلف ایازست

احصای ایادی تو هرگز نتوان کرد

عاشق همه اوقات بدرگاه نیازست

من باز سفید توام، ای مقصد و مقصود

چشمم همه اوقات بدیدار تو بازست

ای خسرو خوبان، نظری کن ز سرلطف

قاسم ز غم عشق تو در سوز و گدازست