بیا که قصرامل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
در جواب او
بنای جبه کرباس سست بنیادست
بیار صوف که بنیاد پنبه بر بادست
ز آرزو نرساند برخت دست آنکس
که قفل دکه ز صندوق سینه نگشادست
عجب مدار که والا بزیرکتان رفت
که این عجوزه عروس هزار دامادست
بصوف از چه برد رشک خاکسار مله
سمور یقه و گوی طلا خدا دادست
عمامه بایقه در قفا فتاده چه گفت
مراست طره فتاده ترا چه افتادست
ز چکمه و فرجی خرمیست قاری را
خنک تنی کدوی از همبران خودشادست