ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقانرا زبر خویش جدا میداری
در جواب آن
ای فلک چند مرا بیسرو پا میداری
یقه وار از همه رختم بقفا میداری
پوستین را مکن از روی بهر حال جدا
بجز عشاق زاحباب روا میداری؟
مکن ایخواجه زتشریف تکبر بر ما
بامیدی که بدستار و قبا میداری
میزند یادت از آنرو که چو رخت گرما
پوشنی را زبر خویش جدا میداری
همچو ارباب فتوت منشین بی تنبان
گرتو از دامن با چاک حیا میداری
ایقدک نیست فراویز خشیشی حد تو
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
قاری از چرخ بجز دلق کبودت نرسید
از که مینالی و فریاد چرا میداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوقی میپردازد که عاشقان را از خود دور میکند و در عین حال خود را در مرتبهای بالا قرار داده است. شاعر از فلک و سرنوشت میخواهد که او را بیپناهنما نگذارد و به او توهین نکند. او به معشوقه میگوید که نباید از مقام و زیبایی خود برای تحقیر دیگران بهرهبرداری کند، و از او میخواهد تا عشق و محبت را فراموش نکند. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که به یاد او باشد و از او فاصله نگیرد، چرا که او در دلش تنها عشق و محبت را دارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به عاشقان اجازه میدهی که از عشق دور بمانند، اما در عین حال آنها را از کنار خود دور نگه میداری.
هوش مصنوعی: ای آسمان، چرا اینقدر من را بیپناه و سرگردان نگه میداری؟ چرا مانند یقهای که به پشت سر کشیده میشود، مرا از همه چیز جدا میکنی و به عقب میفرستی؟
هوش مصنوعی: از روی پوستین جدا نکن، مگر برای عاشقان. آیا برای آنان که در عشق تو هستند، این کار را روا میداری؟
هوش مصنوعی: ای آقا، بر ما تکبر نکن و انتظار نداشته باش که با لباس و ظاهر خود بتوانی بر ما تاثیر بگذاری.
هوش مصنوعی: یاد تو را به یاد میآورم زیرا که مانند گرما که از لباس خود جدا نمیشود، تو نیز همیشه در دل من هستی و نمیتوانم تو را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: به مانند بزرگواران و فداکاران رفتار نکن که اگر تو در زندگیات از حیا و عفت دست بکشی، هیچ چیز به تو نخواهد افزود.
هوش مصنوعی: شما آنقدر بزرگ و مهم نیستید که از اینجا چیزی را به دست بیاورید، فقط به خودتان اهمیت میدهید و زحمات دیگران را بیدلیل هدر میدهید.
هوش مصنوعی: خوانندهی دلباخته، از چرخ روزگار جز این پوشش آبیرنگ (دلق کبود) چیزی به تو نرسید. پس چرا به کسی مینازی و فریاد میزنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
[...]
ای که مهجوری عشاق روا میداری
بندگان را زبر خویش جدا میداری
دل ربودی و به حِلّ کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش، که مرا میداری
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
[...]
رخصت بوسه اگر از لب جامی داری
تلخ منشین که عجب عیش مدامی داری
سرفرازان جهان جمله سجود تو کنند
در حریم دل اگر راه سلامی داری
اگر از داغ جنون یافته ای مهر قبول
[...]
ای که حرمانی ما را تو روا میداری
مخلصان را ز بر خویش جدا میداری
آن جفاها که فراق تو به ما کرد و کند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
من در این شکوه که آمد خبری از بر او
[...]
ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری
یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری
از خمار من خونابه گسارت چه غم است؟
تو که از لعل لب خویش، مدامی داری
مثل خاصان نشماری من دل سوخته را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.