گنجور

 
غنی کشمیری

می کند روشن خیال مهر رویش سینه را

عکس می بخشد جلا چون ماه این آیینه را

دیدم از چاک گریبانش صفای سینه را

من گمان بردم که دارد در بغل آیینه را

خاطر غماز زیر بار کلفت بهتر است

سد راه عیب جویی گشت زنگ آیینه را

همچو بی دردان نسازم چشم بر مرهم سیاه

مشک می پاشم به رنگ لاله داغ سینه را

چون غنی هر کس که دم از خاکساری می زند

می تواند کرد روشن از نفس آیینه را

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
امیرخسرو دهلوی

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

[...]

اهلی شیرازی

ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را

کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را

با تن چون برگ گل پشمینه‌پوشی کرده‌ای

زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را

از میان انبیاء مهر نبوت زان تست

[...]

وحشی بافقی

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را

پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است

پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را

گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود

[...]

صائب

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را

می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را

گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع

صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را

می توان در سینه روشن ضمیران روی دید

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
واعظ قزوینی

دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را

خاکساری میکند جاروب گرد کینه را

نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟

هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را

تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه