غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۲

میار ای بخت بهر غرق ما در شور دریا را

پر ماهی مگردان بادبان کشتی ما را

لباس ما سبکاران تعلق بر نمی تابد

بود همچون حباب از بخیه خالی پیرهن ما را

بود از شعلهٔ آواز غلغل بزم می روشن

سرت گردم مکن خاموش ساقی شمع مینا را

دم جان بخش او تا رنگ حیرت ریخت در عالم

ز مهر آیینه در پیش نفس دیدم مسیحا را

اگر لب از سخنگویی فرو بندیم جا دارد

که نبود از نزاکت تاب بستن معنی ما را

نمی باشد مخالف قول و فعل دوستان با هم

غنی تا چند پرسی دستگاه ملک دنیا را

غنی ساغر به کف جمشید پیش می فروش آمد

که شاید در بهای باده گیرد ملک دنیا را