تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم
فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم
گاهگاه از نظرم مست و غزلخوان بگذر
ور نه بر عهده من نیست که رسوا باشم
سخت جانان تو در پاس غم استاد خودند
شرر از من نجهد گر رگ خارا باشم
با دل چون تو ستمپیشه داورنشناس
چه کنم گر همه اندیشه فردا باشم؟
حسرت روی ترا حور تلافی نکند
آخر از تو به چه امید شکیبا باشم؟
هوش پرگارگشای ورق بیخبریست
گم شوم در خود و در نقش تو پیدا باشم
با چنین طاقتم آیا که برین داشت که من
طرف فتنه دلهای توانا باشم؟
در کنارم خز و ز آلایش دامن مهراس
تاب آن کو که ترا یابم و خود را باشم؟
همچو آن قطره که بر خاک فشاند ساقی
دورم از کنج لبت گر همه صهبا باشم
قبله گمشدگان ره شوقم غالب
لاجرم منصب من نیست که یک جا باشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم
چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم
بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب
به همه وجه اگر باشم از آنها باشم
همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع
[...]
چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم
چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم
در فراق تو که داند که کجا خاک شوم؟
بخت آن کو که من اندر ته آن پا باشم؟
شب ندانم ز پی دیدن او چون گذرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.