تنگست دلم حوصله راز ندارد
آه از نی تیر تو که آواز ندارد
هر چند عدو در غم عشق تو به سازست
دانی که چو ما طالع ناساز ندارد
دیگر من و اندوه نگاهی که تلف شد
گفتی که عدو حوصله آز ندارد
در حسن به یک گونه ادا دل نتوان بست
لعلت مزه دارد اگر اعجاز ندارد
گستاخ زند غیر سخن با تو و شادم
مسکین سخنی از تو در آغاز ندارد
تمکین برهمن دلم از کفر بگرداند
بتخانه بتی خانه برانداز ندارد
ما ذره و او مهر همان جلوه همان دید
آیینه ما حاجت پرداز ندارد
هر دلشده از دوست درانداز سپاسی ست
مانا که نگاه غلط انداز ندارد
بی حیله ز خوبان نتوان چشم ستم داشت
رحم ست بر آن خسته که غماز ندارد
در عربده چشمک زند و لب گزد از ناز
تا بوسه لبم را ز طلب باز ندارد
با خویش به هر شیوه جداگانه دچارست
پروای حریفان نظرباز ندارد
کیفیت عرفی طلب از طینت غالب
جام دگران باده شیراز ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد
با چشم سیه گو که نظر باز ندارد
از عشق ننالیم که این زخم نهانی است
یعنی که قضا میزند آواز ندارد
مرغ دل ما در قفس دهر از آن ماند
[...]
دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد
چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد
این عیب بگیرائی مژگان تو ماند
از رفتن اگر اشک مرا باز ندارد
در خلوت دل پرده نشین کیست بجز تو
[...]
چشم تو که پروای نظر باز ندارد
چون است که از سرمه نظر باز ندارد
اهل دل وحرف گله آمیز محال است
در قافله ما جرس آواز ندارد
طومار شکایت چه به دستش دهی ای دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.