گنجور

 
اهلی شیرازی

شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد

با چشم سیه گو که نظر باز ندارد

از عشق ننالیم که این زخم نهانی است

یعنی که قضا میزند آواز ندارد

مرغ دل ما در قفس دهر از آن ماند

کز ضعف درون قوت پرواز ندارد

گر خاک بسر میکنم از خانه خرابی

پروای من آن خانه برانداز ندارد

خوشباش که کس محرم راز دل ما نیست

مجنون تو کس همدم و همراز ندارد

در پای خسان چون نشوم همچو گیاپست

گر سرو توام بخت سرافراز ندارد

اهلی نظرش جانب آن ترک ختایی است

چشم کرم از مردم شیراز ندارد