گنجور

 
اهلی شیرازی

شمشاد تو پروای کس از ناز ندارد

با چشم سیه گو که نظر باز ندارد

از عشق ننالیم که این زخم نهانی است

یعنی که قضا میزند آواز ندارد

مرغ دل ما در قفس دهر از آن ماند

کز ضعف درون قوت پرواز ندارد

گر خاک بسر میکنم از خانه خرابی

پروای من آن خانه برانداز ندارد

خوشباش که کس محرم راز دل ما نیست

مجنون تو کس همدم و همراز ندارد

در پای خسان چون نشوم همچو گیاپست

گر سرو توام بخت سرافراز ندارد

اهلی نظرش جانب آن ترک ختایی است

چشم کرم از مردم شیراز ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد

چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد

این عیب بگیرائی مژگان تو ماند

از رفتن اگر اشک مرا باز ندارد

در خلوت دل پرده نشین کیست بجز تو

[...]

صائب تبریزی

چشم تو که پروای نظر باز ندارد

چون است که از سرمه نظر باز ندارد

اهل دل وحرف گله آمیز محال است

در قافله ما جرس آواز ندارد

طومار شکایت چه به دستش دهی ای دل

[...]

غالب دهلوی

تنگست دلم حوصله راز ندارد

آه از نی تیر تو که آواز ندارد

هر چند عدو در غم عشق تو به سازست

دانی که چو ما طالع ناساز ندارد

دیگر من و اندوه نگاهی که تلف شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه