گنجور

 
قائم مقام فراهانی

دلی دیوانه دارم وندران درد نهان دارم

که گر پنهان کنم یا آشکارا بیم جان دارم

مرا تبریز تب خیزست و لب از شکوه لبریزست

چه آذرها به جان از ملک آذربایجان دارم

چر از ضابطان ارونق صد طعن ودق بینم

که قدری آب و ملک آن جا برای آب و نان دارم

ز بی مهران، مهران رود دل خون گشت و جان فرسود

که جزئی مزرعی در کوهسار لیقوان دارم

چنان منت کشم از عامل سهلان و اسفهلان

که گوئی کشور کاشان و ملک اصفهان دارم

ز خوان نعمت شه نعمت آبادی طلب کردم

که صد آیه غضب درشان جان از شان جان دارم

ز سربازان آتش با زخصم انداز تبریزی

هزاران عرضچی در هر گذر از هر کران دارم

همه جراره ها در چنگ و آتش پاره ها در جنگ

که پیش حمله شان پولاد را چون پرنیان دارم

رسد گر حکم والا کز زمین زی چرخ شو بالا

خدا داند که تشویش از بروج آسمان دارم

به جنگ من کند آهنگ از آن سرهنگ بی فرهنگ

که هم عارست و هم ننگ آن که نامش بر زبان دارم

علی مردان مردود آن کهن نامرد نامودود

که در اوصاف او صد داستان از باستان دارم

برات فوج شیران زان به من شد در همه ایران

که بهر طعمه پندارند مشتی استخوان دارم