گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاآنی

ملک ز انصاف شه بهشت برین است

دوزخیم بالله ار بهشت چنین است

گرمی بازار دین چنانکه در اقلیم

کفر وقایع نگار دین مبین است

منت بیمر خدای عزوجل را

کانچه هوا خواه خلق بود همین است

تا چه‌کند دادگر دگرکه زدادش

ملک سراسر نگارخانهٔ چین است

عروهٔ وثقی است اعتصام جهان را

ملک مخوانش دگر که حبل متین است

فتنه چنان شدکه صبح اول عمرش

پیشرو شام روز باز پسین است

از چه نباشد چنین‌ که دور زمان را

تکیه به عهد خدایگان زمین است

خسرو غازی ابوالشجاع حسن شه

کش همه‌ چیزی به ‌جز قران و قرین است

آنکه یمین فلک ز یمن یسار است

وآنکه یسار جهان ز یسر یمین است

آنکه ز بس ایمنی هماره حسامش

از پی آشوب با نیام به ‌کین است

تالی عرش خدای و عقل نخستین

از چه ز قدر بلند و رای رزین است

همت عامش حروف مهمله نگذاشت

فی‌المثل اندرکلام سین همه شین است

وین زره رسم خط نه‌کز پی فرقست

کان سه نقط بر نشیب مدهٔ سین است

ای که ز بخت سمین و تیغ نزارت

پیکر بیداد و داد غث و سمین است

ساکن دوزخ اگر حسام تو بیند

باورش آید که در بهشت برین است

باکرمت تاب یک اشاره ندارد

هرچه در اجزای‌ کان و بحر دفین است

نزد کمالت به هیچ وهم نیرزد

هرچه به تصدیق‌کاینات یقین است

تیر تو معجون مهلکیست‌که نوکش

با گل تشویش و آب مرگ عجین است.

در دل خورشید اژدها زده چنبر

یا به جبین در به روی قهر تو چین است

پیرو خصمت به غیر سایه‌ کسی نیست

وان همش از بهر قصد جان به ‌کمین است

تیغ تو پهلو زند به آتش سوزان

گرچه ز جوهر قرین ماء معین است

خاک حریمت نشان آبله دارد

بس‌ که درو جای صدهزار جبین است

خصم توگر پی بردبه چشمهٔ حیوان

زلال خضر بهر زوالش معین است

تیغ به سر پنجهٔ تو طرفه هلالی

درکف خورشید آسمان برین است

یا بدم اژدری نهنگ و یا نی

شاخ‌گوزنی به چنگ شیر عرین است

یا ز پی قتل دشمنان ملک الموت

تعبیه در دست جبرئیل امین است

بر تن هر جانور که‌ کسوت هستی است

داغ تواش در مشیمه نقش جبین است

کرد رقم خنجرت به ناصیهٔ‌ کفر

هرچه ضروریهٔ مسائل دین است

عرشهٔ جم بر فراز باد سبک سیر

یا ز بر خنگ باد پای تو زین است

بیلک پیل افکنت به چشم بداندیش

رشته و سوزن شهاب و دیو لعین است

دست تویم را چنان ز پای در آورد

کز بن هر موجه‌اش هزار انین است

طبع توکان را چنان به مویه درافکند

کاشک روانش به جای در ثمین است

دیدهٔ نرگس ‌که از مشاهده عاری است

با مدد بینش تو حادثه‌بین است

از اثر عدل تست اینکه در آفاق

فننه به‌چشمان مست‌گوشه‌نشین است

ملک ستانا بسیج رزم هری را

کت ظفر و نصرت از یسار و یمین است

بر دم‌گرگ آشتی زند به تو بدخواه

گوش بمالش ‌که هان هژبر عرین است

ور همه رویین تنست دیده بدوزش

بخت ترا ناصرو خدای معین است

تا به جهان از مسیر ثابت و سیار

گه اثر صلح و گه مآثر کین است

با‌د بهر آن بجزو عمر تو داخل

هرچه به هم‌کردهٔ شهور و سنین است

 
 
 
قطران تبریزی

کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است

با همه دیدارهای خوب قرین است

پیکر او آفت بضاعت روم است

صورت او کاهش صناعت چین است

گوئی خاک اندر او بزر نهفته است

[...]

انوری

ملک مصونست و حصن ملک حصین است

منت وافر خدای را که چنین است

شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست

سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است

خنجر تشویش با نیام به صلح است

[...]

ظهیر فاریابی

آنک به حق داور زمان وزمین است

خسرو پیروز بخت نصرة دین است

حامی اسلام بیشکین که چو گردون

مرکب دوران او همیشه بزین است

آنکه در اطراف ملکش از در طاعت

[...]

سعدی

بخت جوان دارد آن که با تو قرین است

پیر نگردد که در بهشت برین است

دیگر از آن جانبم نماز نباشد

گر تو اشارت کنی که قبله چنین است

آینه‌ای پیش آفتاب نهادست

[...]

کمال خجندی

در صف دلها غم تو صدرنشین است

مرتبه ناله از تو برتر ازین است

بر تو نه تنها منم فشانده دل و دین

داعیه این است هر کرا دل و دین است

کس نشود سیر گفته ای ز وصالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه