دوش که این گرد گرد گنبد مینا
آبلهگون شد چو چهر من ز ثریا
تند و غضبناک و سخت و سرکش و توسن
از در مجلس درآمد آن بت رعنا
ماه ختن شاه روم شاهد کشمر
فتنهٔ چین شور خلخ آفت یغما
تاجکی از مشک تر گذاشته بر سر
غیرت تاج قباد و افسر دارا
خم خم و چین چین شکن شکن سر زلفش
کرده ز هر سو پدید شکل چلیپا
روی سپیدش برادر مه گردون
موی سیاهش پسر عم شب یلدا
چشم مگو یک قبیله زنگی جنگی
تیر و کمان برگرفته از پی هیجا
زلفش از جنبش نسیم چو رقاص
گاه به پایین فتاد وگاه به بالا
چشم مگو یک قرابه بادهٔ خلر
زلف مخوان یک لطیمه عنبر سارا
حلقهٔ زلفش کلید نعمت جاوید
مژدهٔ وصلش نوید دولت دنیا
مات شدم در رخش چنانکه تو گفتی
او همه خورشید گشت و من همه حربا
چین نپسندیدمش به چهره اگر چه
شاهد غضبان بود ز عیب مبرا
گفتمش ای شوخ چین به چهره میفکن
خوش نبود پیچ و خم به چهرهٔ برنا
چین و شکن بایدت به زلف نه بر روی
جور و ستم شایدت به غیر نه بر ما
سرکه فروشی مکن ز چهره که در عشق
هیچم از آن سرکه گم نگردد صفرا
شاهد باید گشاده روی و سخنگوی
دلبر و دلجوی و دلفریب و دلارا
دلبر باید که هر دم از در شوخی
بوسه نماید لبش به طبع تقاضا
سیب زنخدانش وقف عارف و عامی
تنگ نمکدانش نذر جاهل و دانا
کرد شکرخندهیی که حکمت مفروش
زشت چه داند رموز طلعت زیبا
«لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا»
حاجب بار ملوک اگر نکند منع
خوان شهان مفلسان برند به یغما
خار اگر پاسبان نخل نباشد
بر زبر نخلی کسنبیند خرما
زشت به هرجا رود در است به خواری
گر همه باشد ز نسل شاه بخارا
خود نشنیدی مگرکه مایهٔ عشرت
طلعت زیبا بود نه خلعت دیبا
گفتمش احسنت ای نگار سخنگوی
وهکه شکیبم ربودی از لبگویا
پیشترک آی تا لب تو ببوسم
کز لب لعل توگشت حل معما
همچو یکی شیر خشمگین بخروشید
لرزه فتادش ز فرط خشم بر اعضا
گفتکه ای مفلس این چه بیادبی بود
خیز و وداعمکن و صداع میفزا
گر تو بدین مایه دانش از بشرستی
نفرین بادت به جان ز آدم و حوا
کاشکه سیلی زمین تمام بشوید
کز تو ملوث شده است تودهٔ غبرا
اینقدر ای بیادب هنوز ندانی
کز لب منکوتهست دست تمنا
هیچ شنیدی به عمر خودکهگدایی
تار طمع افکند بهگردن جوزا
کس لب لعل مرا نیارد بوسید
جزکه ثناگوی شهریار توانا
جستم و از وجد آستین بفشاندم
یک دو معلق زدم چو مردم شیدا
گفتمش الحمد پس توزان منستی
دم مزن ای خوب چهر از نعم ولا
مهتر قاآنی آن منمکه ز دانش
در همهگیتیکسم نبیند همتا
مادح خاص خدایگان ملوکم
مدحت او خوانده صبح و شام به هرجا
نرمکنرمک لبانگشوده به خنده
وز لبکانش چکید شهد مهنا
خندان خندان دوید و پیش من آمد
دوخت دو لب بر لبمکه بوسه بزنها
الحق شرم آمدم بدین لب منکر
بوسه زدن بر لبی چو لالهٔ حمرا
کاین لب همچون ز لوی من نه سزا بود
بر لبکی سرخ تر ز خون مصفا
گفتمش ای ترک دادهگیرد و صد بوس
کز لب لعل تو قانعم به تماشا
روی ترشکرد وگفتکبر فروهل
کز تو تولا نکو بود نه تبرا
شاعر و آنگاه رد بوسهٔ شیرین
کودک و آنگاه ترک جوز منقا
مادح شاهی ترا رسدکه بروبد
خاک رهت را به زلف تافته حورا
بوسه بزن مرمرا ز لطف وگرنه
نزد بتان سرشکستهگردم و رسوا
در همه عضوم مخیری پی بوسه
از سرم اینک بگیر بوسه بزن تا
روی و لبم هردو نیک درخور بوسند
این من و اینک تو یا ببوس لبم یا
گفتمش ای ترک ترک این سخنانگوی
بسکا ازین غمز و رمز و عشوه و ایما
با تو خیانتکنم هلا بچه زهره
با تو جسارتکنم الا بچه یارا
خصلت دزدان و خوی راهزنانست
چشم طمع دوختن به جانبکالا
گفت اگرکام من نبخشی امشب
نزد ملک از تو شکوه رانم فردا
گفتم رو روکهکار اگر به شه افتد
شاه مرا برگزیند از همه دنیا
شه نخرد شعر دلکش تو به مویی
چونکند از روی لطف شعر من اصغا
گفت مزن لاف و عشوهکمکن از یراک
مایهٔ شعر تو از منست سراپا
گر نکشد سرخگل نقاب ز چهره
بلبل مسکین چگونه برکشد آوا
شادی خسرو بود ز طلعت شیرین
نالهٔ وامق بود ز الفت عذرا
چهرهٔ یوسف به خواب دیدکه در مصر
ترک وصال عزیزگفت زلیخا
گفتمش ای ترک در لبان توگویی
رحل اقامت فکنده است مسیحا
خندهکنانگفتکاین تعلل تاکی
خیز و بگو مدحی از شهنشه دارا
غرهٔ او را به چشمکردم و در مدح
غره صفت خواندم این قصیدهٔ غرا
تا ز زوالست لایزال مبرا
ملک ملک باد از زوال معرا
راد محمد شه آنکه آتش قهرش
می بگدازد چو موم صخرهٔ صمّا
دولت او را نه اولست و نه آخر
شوکت او را نه مقطعست و نه مبدا
شعلهکشد خنجرش اگر به زمستان
خلق به سردابها روند زگرما
کلکگهر سلک او چه معجزه دارد
کز شبه آرد پدید لؤلؤ لالا
نی غلطم نبود این عجبکه نماید
در شب تاریک جلوه نجم ثریا
حفظ تو پوشد ز آب سقف بر آتش
حزم تو بندد ز باد جسر به دریا
خلق تو خیری دماند از تف آتش
جود تو الماس سازد ازکف دریا
حزم تو یارد مدینه ساخت به جیحون
عزم تو تاند سفینه تاخت به صحرا
عون تو سازد ز موم جوشن داود
رای تو آرد ز دودگنبد خضرا
چون ز عدوی تو نام هست و نشان نیست
شاید اگر خوانمش نبیرهٔ عنقا
عفو تو ناخوانده است وصف سیاست
قهر تو نشنیده است نام مدارا
شاها در این قصیده ژرف نگهکن
نظم تو آیین ببین و شیوهٔ شیوا
هزل من از جد دیگران بود اولی
خاصه چو افتد قبول شاه معلا
شعر نشایدش خواندن از در معنی
هرچه به صورت مردفست و مقفا
مرثیه دانش نه شعر آنکه چو خوانند
پیچ و خم افتد ز رنج و غصه در امعا
چهر حسودت ز سیم اشک مفضض
اشک عدویت ز زر چهره مطلا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است از حافظ که با توصیف زیباییها و ویژگیهای معشوق آغاز میشود. شاعر به وصف چهره و زلف معشوق میپردازد و او را به ماه و ستارگان تشبیه میکند. معشوق با سر و زلفی فریبنده وارد مجلس میشود و توجه همه را جلب میکند. شاعر در ادامه به ابراز احساسات و عشق خود نسبت به معشوق میپردازد و از او میخواهد که با لبانش بوسهای به او بدهد. در ضمن، شاعر به انتقاد از خود و دیگران میپردازد و به اهمیت ادب و نزاکت در عشق اشاره میکند. در نهایت، شاعر شعری برای مدح پادشاه و ویژگیهای او مینویسد، و نشان میدهد که شعر و ادب باید با معنا و پرمحتوا باشد. این شعر تمامی جنبههای عشق، زیبایی و هنر شعر را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: شب گذشته، هنگامی که آسمان زیبا و ستارهباران شده بود، حالتی شبیه به نقص و زخم بر چهره من پدیدار گشت.
هوش مصنوعی: تند، خشمگین، سخت و سرکش، اسب رعنایی به درون مجلس وارد شد.
هوش مصنوعی: ماه ختن به عنوان زیبای روم، نظارهگر شور و فتنه چین و بلای آفت یغماست.
هوش مصنوعی: گوهری گرانبها و با ارزش را بر روی سر عشق و غیرت خود گذاشته است که به زیبایی تاجهای بزرگان گذشته میدرخشد.
هوش مصنوعی: موهای زلف او که خمیده و چیندار است، از هر طرف به صورت نمادین و زیبایی چون شکل صلیب نمایان شده است.
هوش مصنوعی: برادر ماه درخشان در آسمان، موهای سیاهش مانند پسرعموهایی است که در شب یلدا دیده میشوند.
هوش مصنوعی: چشمها را ببند و از قوم جنگجو که با تیر و کمان آمادهی نبرد هستند، حرفی نزن.
هوش مصنوعی: زلف او در اثر نسیم به حالت رقص درمیآید و گاهی به سمت پایین میافتد و گاهی به سمت بالا.
هوش مصنوعی: چشم تو به اندازهای زیباست که نیازی به توصیف ندارد. به اندازهٔ یک جام پر از شراب، جذاب و سحرآمیز است. زلفهای تو هم مانند عطر خوشی هستند که همه را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: رشتهٔ موی او راهی است به خوشبختی ابدی و خبر وصالش بشارتی است از خوشیهای دنیا.
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی او چنان مرا متحیر کرده که مانند جبری و ناچار از خود بیخود شدم. او به اندازهی تمام خورشید درخشان و پرنور است و من در مقابلش تنها یک سایه و بیارزش به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: من زیبایی چهرهاش را نپسندیدم، هرچند که او دلربا و عیبی از خود نشان نمیداد.
هوش مصنوعی: به او گفتم ای دلبر، لبخند نزن و چهرهات را به هم نزن، زیرا که این حالات به چهرهٔ جوانان زیبنده نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که آن چین و شکن زیبایی که در زلف معشوق وجود دارد، باید به چشم بیاید و نه بر روی صورت. همچنین اشاره شده که این زیبایی و ناز باید تنها برای ما باشد و نه برای دیگران.
هوش مصنوعی: به چهرهات نشان نده که در عشق دچار درد و رنجی، چون هیچ چیز از آن درد و رنج در دل عشق گم نمیشود.
هوش مصنوعی: معشوق باید زیبا و خوشچهره باشد، با زبانی شیرین و دلنشین که دلها را شاد کند و محبت بپراکند.
هوش مصنوعی: عشق باید هر لحظه با شوخی و محبت، لبانش را به نشان درخواست ببوسد.
هوش مصنوعی: سیب برآمدگی گردنش فقط برای عارفان است، و تنگی نمکدانش نیز هم برای جاهلان و هم برای دانایان نذر میشود.
هوش مصنوعی: کسی که لبخند شیرینی دارد، نمیداند که زیبایی چهره چه رازهایی دارد و چه چیزهایی را نمیتوان به سادهترین شکل بیان کرد.
هوش مصنوعی: اگر بازی شیرین باشد، افراد مدعی به آن علاقهمند میشوند و به دنبال بهرهبرداری از آن هستند، حتی اگر ظاهراً تلخ و ناامید کننده به نظر برسد.
هوش مصنوعی: اگر شخصی که مسئولیت نگهداری دربار پادشاهان در دست دارد، جلوی میهمانیهایی که نیازمندان در آنها شرکت میکنند را نگیرد، پس افراد بیپول و بیچیز از این وضعیت سواستفاده میکنند و همه چیز را غارت میکنند.
هوش مصنوعی: اگر خارها از نخل محافظت نکنند، هیچکس در بالای نخل خرما نخواهد دید.
هوش مصنوعی: هر جا که فرد زشتی برود، با خود آبرو و اعتبارش را از دست میدهد، حتی اگر از نسل یک شاه بزرگ و با جلال باشد.
هوش مصنوعی: آیا نشنیدی که شادی و خوشبختی به خاطر زیبایی چهره است، نه به خاطر لباسهای گرانقیمت و ظاهری؟
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای زیبای دلنشین، تو که با سخنانت جانم را تسخیر کردی و صبر و شکیباییام را از بین بردی.
هوش مصنوعی: بیایید نزدیکتر شویم تا لبهای تو را ببوسم، زیرا لبهای دلانگیز تو رمز و رازها را حل کرده است.
هوش مصنوعی: مانند یک شیر خشمگین، به شدت صدای بلندی از خود درآورد و بر اثر خشمی که داشت، لرزشی در بدنش ایجاد شد.
هوش مصنوعی: گفت: ای بیچاره، چه رفتاری است این؟ برخیز و با من رفاقت کن و غم و دردت را فراموش کن.
هوش مصنوعی: اگر تو به این اندازه از علم و دانش برتری، لعنت بر تو باد به خاطر اینکه از آدم و حوا هستی.
هوش مصنوعی: ای کاش که طوفانها و بلایای طبیعی به پایان برسند، زیرا خاک و زمین به خاطر تو آغشته به آلودگی و مشکلات شدهاند.
هوش مصنوعی: اینقدر بیادب هستی که هنوز نمیدانی که از لبهای من به تو چیزی نمیرسد و نمیتوانی چیزی از من بخواهی.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال شنیدهای که کسی به شدت به خواستههای خود وابسته باشد و آن را بر گردن دیگران بیندازد؟
هوش مصنوعی: هیچکس جز تو که توانای شهر هستی، جرأت نمیکند لبهای زیبا و قرمز من را بوسه بزند.
هوش مصنوعی: با شوق و هیجان، به قدری سرخوش شدم که آستینم را رها کردم و چند بار خودم را به حالتی معلق درآوردم، مانند کسی که به شدت به شور و حال افتاده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم شکر خدا را پس تو از من هستی، پس لب به سخن مگشای ای زیبا روی، از نعم و بهشت و خوشیها.
هوش مصنوعی: من بزرگترین و برترین کسی هستم که در دنیا از نظر دانش همتایی برای خود نمیبینم.
هوش مصنوعی: مداح خاص خدای بزرگ من، همیشه صبح و شب به هر جا از او یاد کرده و ستایش میکند.
هوش مصنوعی: به آرامی لبانش را باز کرد و با لبخندی دلنشین، عسل شیرینی از آنها چکید.
هوش مصنوعی: او خوشحال و خندان به سمت من دوید و وقتی به من رسید، لبهایش را به لبهایم چسباند و گفت: بوسه بزن.
هوش مصنوعی: راستش از اینکه بر لب انکارکنندهای بوسه بزنم که مانند لالهی سرخ است، شرم دارم.
هوش مصنوعی: این لب ما به اندازهای زیبا و دلرباست که در مقایسه با آن، هیچ لب سرخی حتی به خلوص خون نمیتواند خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای دختر زیبا، من چنان مجذوب زیبایی لبهای زیبایت هستم که اگر هزاران بار هم آنها را ببوسم، تنها به تماشای تو راضیام.
هوش مصنوعی: او با چهرهای ناراضی گفت: «غرور را کنار بگذار، زیرا پرهیز از تو، شایستهتر است تا اینکه بر تو ناز کنم.»
هوش مصنوعی: شاعر به زیبایی و لطافت بوسهٔ شیرین یک کودک اشاره میکند و سپس به جدایی از یک مرغ جوز منقا که ممکن است نمادی از چیزی شیرین یا دلنشین باشد، میپردازد. این تصویر به حس نوستالژی و دلتنگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ستایشگری برای تو میآید که برای خاک پای تو، گیسوانش را دراز کرده باشد.
هوش مصنوعی: لطفاً به من محبت کن و مرا ببوس؛ وگرنه در برابر زیباییها ناامید و شرمنده میشوم.
هوش مصنوعی: در تمام وجودم، احساس تو را دارم، اکنون بگذار با لبی به بوسهای شروع کنم، بوسهای که نشاندهندهی عشق و محبت است.
هوش مصنوعی: عزیزم، هم رویت زیباست و هم لبت، هر دو ارزش بوسیدن دارند. حالا یا من را ببوس یا بگذار لبم را ببوسی.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای دلربا، دیگر از این حرفها نزن که از این رازها و عشوههای تو خسته شدهام.
هوش مصنوعی: من با تو خیانت نمیکنم، ای دختر زهره. نمیتوانم بر تو بیاحترامی کنم، ای یاری.
هوش مصنوعی: دزدان به خاطر طمع به دارایی دیگران، همیشه در انتظار فرصت هستند تا به آنها حمله کنند.
هوش مصنوعی: اگر tonight به خواستهام توجه نکنی، فردا از تو نزد ملک شکایت میکنم.
هوش مصنوعی: گفتم اگر روزی کار به شاه برسد، او مرا از بین تمام مردم انتخاب خواهد کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر زیبایی شعر تو آنقدر به آن اهمیت نمیدهد که هرچند کمی هم به شعر من توجه کند.
هوش مصنوعی: نکن خود را مبالغهگو و از خود راضی، زیرا زیبایی شعر تو به خاطر من است، نه به خاطر زرق و برق تو.
هوش مصنوعی: اگر گل سرخ پوشش خود را از چهرهاش بردارد، بلبل بیچاره چگونه میتواند آواز بخواند؟
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر چهره زیبا و دلنشینش شادمان بود، و ناله و اندوه وامق از عشق و محبت عذرا ناشی میشد.
هوش مصنوعی: در خواب چهرهٔ زیبای یوسف را دید که در مصر، دلتنگی و دوری از معشوقهاش را به زلیخا میگوید.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای دختر ترک، گویی در لبهای تو مسیح، که شفا میدهد، سکونت کرده و زندگی میکند.
هوش مصنوعی: با خنده گفت که این تعلل و تاخیر تا کی ادامه دارد؟ برخیز و مدحی از پادشاه دارا بگو.
هوش مصنوعی: به زیبایی و درخشش او چشم دوختم و در ستایش این زیبایی، این شعر فاخر را سرودم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از فنا و زوال دور است، ملک و سلطنت پایدار خواهد بود و از هر نوع زوالی برکنار است.
هوش مصنوعی: محمد (ص) امام و پیشوای هدایت است، کسی که خشم او همچون آتش، محکمترین و سختترین سنگها را ذوب میکند.
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت او نه از ابتدا آغاز شده و نه به انتها خواهد رسید، عظمت و بزرگی او نیز نه نقطه شروعی دارد و نه نقطه پایانی.
هوش مصنوعی: اگر خنجرش در زمستان شعله بکشد، مردم به خاطر گرما به سردابها میروند.
هوش مصنوعی: قلم و هنر او چه شگفتیای دارد که از یک چیز بیارزش، مرواریدی درخشان و زیبا به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: این عجب نیست که نی نیازی به تصنعی ندارم، چرا که در دل شب تاریک، ستارههای پرنور مانند ثریا خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: حضور تو در زندگیام مانند سایهای است که به من آرامش میدهد و از سختیها محافظت میکند. قدرت تو مانند سازهای محکم است که میتواند در برابر طوفانها ایستادگی کند و از من در برابر هر گونه خطر حفظ کند.
هوش مصنوعی: آفرینش تو از رحمت و فضل تو بهرهمند است، همانطور که حرارت آتش میتواند طلا را به الماس تبدیل کند، دستهای تو نیز میتوانند از ژرفای دریا چیزهای ارزشمندی بسازند.
هوش مصنوعی: عزم تو به قدری قوی و استوار است که میتواند یک شهر بزرگ مانند مدینه را بسازد و رویکرد تو به اندازهای موثر است که میتواند کشتیها را در مسیر خود به سوی صحرا به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: کمک تو مانند زرهای از موم خواهد بود و نظر تو همانند دود از گنبد سبز به سوی ما خواهد آمد.
هوش مصنوعی: از آنجا که از دشمن تو نام و نشانی نیست، میتوانم انتظار داشته باشم که وقتی آن را بخوانم، فرزند عنقا باشد.
هوش مصنوعی: بخشش تو به گونهای است که هنوز هیچکس از آن سخن نگفته است و طبیعت رفتار قهرآمیز تو بر کسی روشن نیست. نام مهر و ملاطفت نیز در میانه این ماجرا گم شده است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در این شعر عمیق خود طرز و روش زیبا و دلنشین سخن گفتن را ملاحظه کن.
هوش مصنوعی: حرف بیاهمیت من در نظر دیگران جدی گرفته نمیشود، اما وقتی که مورد توجه شاه معلا قرار گیرد، اهمیت ویژهای پیدا میکند.
هوش مصنوعی: شعر حقیقی زمانی ارزش دارد که به معنای عمیق و واقعی آگاه باشد، نه فقط به خاطر زیبایی و قافیهاش.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی از ادبیات اشاره دارد که به جای زیبایی و لذت، به بیان درد و رنج ناشی از مشکلات و غصهها میپردازد. وقتی چنین متنی خوانده میشود، احساسات عمیق و پیچیدهای از ناراحتی و سختیها در درون انسانها به وجود میآید و آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: چهره حسود تو همچون سیمی است که از آن اشک میریزد، در حالی که دشمنی تو مانند طلایی است که چهرهای درخشان دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاقبت کار نیک باید فردا
عاقبت کار، نیک باشد حقا
روی نهادهست کار شاه به بالا
دیدهٔ ما روشنست و کار هویدا
باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا
راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر
شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
کوه ز لالهگرفت سرخی بُسََّد
[...]
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بندهنوازی
[...]
بس بمساجد شدیم بهر تولا
مسجد اقصی کجاست؟ مسجداقصا؟
مسجد اقصای ماست بلده طیب
مسجد اقصی کجاهاست؟ «دنی فتدنا»
مسجد اقصی ظهور قدس تجلی
[...]
ای به گلستان هزار نرگس شهلا
در گل گلزار عارضت به تماشا
لاله و گل از تجلی تو به خوبی
قمری و بلبل ز شوق تو به علالا
در رخ روز از رخ تو بارقه مهر
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.