طراق سندان برخاست ای غلام از در
یکی بپوی وز کوبنده می بجوی خبر
ببینکه طارق لیلست یا که سارق خیل
ببینکه طالب خیرست یاکه جالب شر
برو بگو چه کسی کیستی چه داری نام
بدین سرای درین شب که آمدت رهبر
شبی چنینکه اگر بچهیی بزاید حور
سیهتر از دل عفریت بینیش پیکر
به خانهیی که ز جز وی کسش نبیند روز
مرا عبور تو در تیره شب فزود عبر
شبی چنین کههوا بس که روی شسته به قار
همی به چرخ ره قطب گم کند محور
شبی چنان که تو گویی جهان شعبدهباز
بر آستین فلک دوخت دامن اختر
ببین فقیری اگر یک دو قرص نان خواهد
به جای نان بفشان آبش از دو دیدهٔ تر
و گر غریبیگمکرده راه بنگه خویش
رهش نما که هَمَت رهنما شود داور
وگر یتیمی باشد مران به قهرش از آنک
خدای گوید اما الیتیم لاتقهر
ور آن نگار پری پیکرست در بگشای
مباد آنکه بماند دراز در پس در
همان نیامده از در یکی صفیر برآر
که تا درآیم و تنگش درآورم در بر
و گر کسی پی کسب کمال جوید بار
برو بگو که فلان نیست در سرای ایدر
چه وقت نشر علومست و اشتهار ادب
چه گاه عرض رسومست و انتشار هنر
شبست وگاه شرابست و یار و تار و ندیم
بط و چمانه و چنگ و چغانه و مزهر
به ویژه آنکه بهارست و مغز مرد جوان
همی چوکورهٔ آتش بتوفد اندر سر
نقاب ابر مگر ننگری به روی هوا
نشید مرغ مگرنشنوی زشاخ شجر
سحاب دوش فلک راکشیده مروارید
نسیمگوی زمین راگرفته در عنبر
دمن به حلهٔ حمرا ز برگ آذریون
چمن به کلهٔ خضرا ز شاخ سیسنبر
نسیم ناف ریاحین نهفته در نافه
سحاب تاج شقایقگرفته درگوهر
فروغ نرگس شهلا فتاده در سنبل
چو عکس شهپر جبریل در دل کافر
شکوفه بر زبر شاخ چشم ناخنه دار
که استخوانش بپوشد همی سواد بصر
و یا چو دیدهٔ احوال بودکه وقت نگاه
سپیدیش همه زیرست و تیرگی به زبر
همی شکوفه و بادام در برابر هم
چنان نماید کان احولست و این اعور
ایا غلام درین نیمه شب به فصل چنین
مرا به جان تو از وصل باده نیستگذر
اگرچه شب ظلماتست واندرین ظلمت
طمع بِبُرد از آب حیات اسکندر
مراکه همت خضرست و چون تو خضر رهی
بکوشم از دل و جان تا بنوشم آب خضر
یکی برون شو و برشو بر آن جهنده سمند
گهگاه پویه ز سر تا سرین برآرد پر
دوندهتر ز خیال و جهندهتر زگمان
دمندهتر ز شهاب و روندهتر ز شرر
تنش به نرمی همتای اطلس و قاقم
پیش بهگرمی همزاد آتش و صرصر
همان سمندکه هرگاه سوارگشت بدو
به تن شدن سوی معراج افتدش باور
همان سمندکه امشبگرش سوار شوی
ترا رساند فردا به دامن محشر
همان عمامهٔ مشکین و طیلسان سپید
که بود قسمت میراث من ز جد و پدر
ببر به دکهٔ خمار و هردو را بگذار
به رهن شرعی یک ساتکین می احمر
از آن شرابکهگر ریزیش بهکام نهنگ
ز بحر رقص کنان رو نهد به جانب بر
از آن شراب که از دل چو برجهد به دماغ
سفید مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
از آن شراب کهگر پرتوش فتد به سحاب
سهیل و ماه فشاند همی به جای مطر
از آن شراب که همچون حباب رقص کند
ز شوق آنکه به ترکیب جام اوست قمر
از آن شراب که بربوده خوشه خوشهٔ رز
به یاد شوکت او آب شوشه شوشهٔ زر
ایا غلامک چالاک طبع زیرک خوی
یکی بیفکن درکار میفروش نظر
به رهن اگر ز تو آن مرده ریگ نستاند
پی بهانه درافتد میان بوک و مگر
ز من سلام رسانش پس از سلام بگو
به حالتی که کند در دلش ز مهر اثر
بدان خدای که هجده هزار عالم را
نموده تعبیه در ذات پاک پیغمبر
بدان خدایکه آثار علم و قدرت او
ظهور یافت ز گفتار و بازوی حیدر
که غیر ازین دو سهگز ژنده از سپبد و سیاه
به خویش ره نبرم چیزی اندرینکشور
برای خاطر من یک دو بط شراب بده
به جایش این دو سه اسباب مرده ریگ ببر
گران فروشی منمای و برکران مگریز
بهانهجویی بگذار و از بها بگذر
زکوه باده فشانند میکشان بر خاک
توهم مرا زکرم خاک ره شمار ایدر
چنین نماند و نماند جهان شعبدهباز
چنان نبود و نباشد زمان شعبدهگر
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
بیک مثابه نگردد همی رکاب قدر
زمان بگردد و درگردشش هزار امید
فلک بجنبد و در جنبشش هزار اثر
بنوشی از پس هر نیش نوش جان افروز
بیابی از پس هر رنجگنج جانپرور
شنیدهیی که کلاهی چو بر هوا فکنی
هزار چرخ زند تا رسد دوباره به سر
چه رنجهاکهکشد دانه در مشیمه خاک
بدین وسیله که روزی دهد به خلق ثمر
نه هرچه هست مخمّر بود ز سود و زیان
نه هر که هست مشمر بود به نفع و ضرر
بهپایهیی نرسدشخص بیرکوب و خطوب
به مایهیی نرسد مرد بیخیال و خطر
چو نیک بنگری این یک دو مشت کون و فساد
ز مشتهاست که آمیخته به یکدیگر
گهی به ملک نباتیکشد جماد سپاه
گهی به عالم حیوان کشد نبات حشر
گهی سپارد حیوان به ملک انسان رخت
گهی نماید انسان به سوی خاک سفر
به هم فتاده گروهی سه چهار بیهدهکار
گهی بهکینه وگاهی به صلح بستهکمر
نهکس ز مقطع و مبدایکینشان آگه
نه کس به مرجع و منشای صلحشان رهبر
ولی چو ژرف همی بنگری بهکار جهان
یکی جهان فراخست در جهان مضمر
درین جهان و برون زینجهان چو جان در جسم
درینجهان و فزون زینجهان جو جان در بر
گدا و شاه به یک آستان گرفته قرار
سها و ماه به یک آسمان گرفته مقر
نه حرف میم مباین درو ز حرف الف
نه نقش سیم مخالف درو ز نقش حجر
درین جهان ز فراخی به هرچه درنگری
گمان بری که جز آن نیست هیچچیز دگر
بلی تلاقی اضداد و اختلاف حدود
ز تنگدستی هستیست در لباس صور
همه تنزل بحر محیط و تنگی اوست
کهگه خلیج شدهگاه رود وگاه شمر
خلیج را کسی از بهر چون تواند فرق
و گر نه تنگ شود آب بحر پهناور
هم ازکجاکس مر رود را تمیز دهد
اگر خلیج نیارد به چند شعبهگذر
همان ز رود روان جوی چون شود ممتاز
اگر نه جوی نماید ز رود کوچکتر
همه حدود مباین برین قیاس شناس
همه فریق مخالف برین طریق نگر
درین جهان نهان لاجرم هرآنکه رسید
عروس هستیش از رخ برافکند چادر
به غیر بیند و با خویش بیندش همتا
به صبح بیند و با شام بایدش همبر
مجاورین دیارش به هر صفت موصوف
مسانرین بلادش به هر لقب رهبر
درون و بیرون چون نور عقل در خاطر
نهان و پیدا چون جان پاک در پیکر
مخوف و ایمن چون اهل نوح درکشتی
روان وساکن چون قوم عاد از صرصر
خموش و گویا چون نور ماه در طلعت
قبح و زیبا چون دود عود در مجمر
دراز و کوته چون عکس سرو در دیده
نگون و والا چون نور مهر در فرغر
درشت و نرم چو خوی الوف در زندان
جمیل و زشت چو روی عفیف در زیور
چون نقش دریا در سینه جامد و خامد
چو عکس کوه در آیینه فربه و لاغر
به خیل وراد چو فواره در ترشح آب
غمین و شاد چو میخواره از غم دلبر
عزیز و خوار چو محمود در جوار ایاز
بزرگ و خرد چو پرویز در حضور شکر
چو عشق دلبر هم جانگداز و هم جانبخش
چو شخص آزر هم بت تراش وهم بتگر
برون ازین همه ذاتیستکز تصور او
به حسرتند عقول و به حیرتند فکر
حدیث معرفغش هرچهگفتهاند هبا
خیال منزلتش هر چه کردهاند هدر
مگر به حکم ضرورت همین قدر دانیم
که ناگزیر فرو مانده است فرمانبر
وگرنه نحل چه داندکه از عصارهٔ شهد
مهندسا نه توان ساخت خانهٔ ششدر
و یا به فکرت خود عنکبوت چتواند
که از لعاب کند نسج دیبهٔ ششتر
و یا چه داند موریکه تخمکزبره را
چهار نیمه کند تا نروید از اغبر
زگرک بره بفرمودهٔکه جست فرار
ز بازکبک به دستوریکهکرد حذر
به دعوت که به دریا صدفگشود دهان
که تاش قطرهٔ نیسان شود به ناف گهر
بهگفتهٔکه ابابیل قوم ابرهه را
به سنگریزهٔ سجیل ساخت زیر و زبر
هلا سخن به درازا کشید قاآنی
زهی سخن که رود بر هزارگونه سیر
زهی سخن که چو دریاگهیکه موج زند
بر اوج افکند از قعر صد هزار درر
چهشد غلام و چهشد میفروش ورفتکجا
چهشد جواب وسوال و چهشد پیام و خبر
نک ای غلام برو جرعهٔ شراب بیار
به راستان که تو از قول باستان مگذر
مگو شراب چه نوشی توکت نباشد مال
مگوکلاه چه خواهی توک نباشد سر
ندانیا مگر از پادشاه ملکستان
نه بینیا مگر از شهریار شیر شکر
مرا هماره اشارت رسد به عز و جلال
مرا همیشه بشارت بود به جاه و خطر
همی به چشم من آید به هفتهیی پس ازین
به عون شاه جهان باجگیرم از قیصر
همی معاینه بینمکه در برابر من
ستادهاند سمن چهرگان سیمینبر
گهی ز غبغب او مشت من پر از سیماب
گهی ز بوسهٔ اینکام من پر از شکر
گهی ز چهرهٔ آن زیر سر نهم بالین
گهی ز طرهٔ این زیر برکنم بستر
به جای نقل ز چشم آن یکم دهد بادام
به جای جام ز لعل این یکم دهد ساغر
گهی به بازی از زلف آن چنم سنبل
گهی به شوخی ازچشم این چرم عبهر
گهی ز طرهٔ آن دامنم پر ازکژدم
گهی ز گیسوی این مشکبویم پر از اژدر
زمانی از رخ آن برشکوفه مالم روی
زمانی از خط این بر بنفشه سایم سر
گهی ز بهر طرب جام مل نهم در پیش
گهی ز روی ادب مدح شه کنم از بر
زمان دولت عنوان عدل تاج شرف
شبان ملت اکسیر فضل جان هنر
ابوالشجاع فریدون شه آفتاب ملوک
که در زمانه نگنجد ز بس جلالت و فر
زمین چوگرد به میدان قهر او تاریک
فلک چو گوی به چوگان حکم او مضطر
به زورقی که نگارند نام خنجر او
درون آب ز گرمی بسوزدش لنگر
به خنجرش ملکالموت اگر دوچار شود
کند سجودکه این خواجه است و من چاکر
به بارگاهش اگر بنگرد سپهر برین
برد نماز که این مهترست و من کهتر
خلل نیابد ملکش ز حاسدان آری
عروس دنیا بکر است با همه شوهر
پدید نوک پرند آورش زکوههٔ پیل
چنانکه اختر سوزان ز تل خاکستر
ایا به مهر تو طوبی دمیده از سجین
ایا به قهر تو ز قوم رسته ازکوثر
روانکند دم تیغ تو خون ز چشم زره
گره شودگهکین تو دل ز ناف سپر
کجا سنان تو آنجا مجاورست بلا
کجا عنان تو آنجا ملازمست ظفر
چو وصف خنگ تو خوانم بپردم خامه
چو مدح تیغ تو رانم بسوزدم دفتر
نشستهیی ز بر باد کاین مرا توسن
گرفتهیی ز نخ مرگکاین مرا خنجر
مثل بود که به چنبر کسی نبندد باد
مگر نه خنگ تو بادیست بسته بر چنبر
به عهد دولت تو بالله ار قبولکنم
که طفل خون خورد اندر مشیمهٔ مادر
گواه عدل تو اینک بس است خنجر تو
که جمعکرده به یکجای آب با آذر
نشان عزم تو اینک بس است بارهٔ تو
که یک زمان رود از باختر سوی خاور
ز بحر جود تو جوییست لجهٔ عمان
به جنب قدر تو گوییست گنبد اخضر
شها تو دانی و داند خدا و خلق خدای
که من به فطرت خویشم ترا ثنا گستر
ترا گزیدهام از هرچه در قطار وجود
ترا ستودهام از هرکه در شمار بشر
تو نیز رشتهٔکارم به دیگران مگذار
تو نیز ربقهٔ امرم به این و آن مسپر
به پای بند توام بهکه از مهان خلخال
به فرق تیغ توام بهکه از شهان افسر
به بندگان قدیم تو چون مراست خلوص
تو هم مرا زیرم بندهٔ قدیم شمر
همیشه تا به صلابت بود پلنگ مثل
هماره تا به سماحت بود سحاب سمر
ترا ستاره مطیع و ترا زمانه غلام
ترا فرشته معین و ترا خدا یاور
انوشه مانی چندان که چون به روز نشور
ز شور غلغله گوش زمانه گردد کر
گمان بری که گروهی ز دادخواهانند
که ظلم رفته بدیشان ز ظالمی ابتر
شمیدهدل به غلامی کنی ز خشم خطاب
که ای غلام چه غوغاست رو بیار خبر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاعر بزرگ ایرانی، حافظ شیرازی است که به توصیف شب و شبزندهداری و همچنین مضامینی چون عشق و مینوشی میپردازد. شاعر از غلامی میخواهد که برود و از میفروش شراب بخرد و به او خبر بدهد. او به زیباییهای زندگی، عشق و رنجهای انسانی اشاره میکند و به تضادهای موجود در دنیا، همچون فقر و ثروت، شادی و غم میپردازد. شاعر همچنین بر اهمیت خوشی و غنیمتشمردن لحظات زندگی در برابر سختیها تأکید دارد و در نهایت به قابلدرک بودن همه چیز در زندگی بشری اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای غلام! صدای سم اسب از در شنیدم، برگرد و ببین چه خبر است، از آن کسی که در حال کوبیدن است بپرس و از او اطلاعاتی به دست آور.
هوش مصنوعی: نگاه کن که آیا ستاره شب را میبینی یا دزد群 را. ببین آیا طلبکار خوبی هستی یا جذبکننده بدی.
هوش مصنوعی: برو بگو که کی هستی و چه چیزی داری. در این شب، چه کسی تو را به این مکان آورد؟
هوش مصنوعی: شبی به وجود آمد که اگر طفلی به دنیا بیاید، موجودی زیبا و سیاهمانند از دل موجودی مخوف را خواهید دید.
هوش مصنوعی: به خانهای میروم که هیچکس جز او را نمیبیند و آمدن تو در شب تار، بر غم و اندوه من میافزاید.
هوش مصنوعی: شبهایی مثل امشب، که هوا آنقدر صاف و روشن است که چهره جهان را شستشو داده و ستارهها به گونهای در آسمان میدرخشند که محور اصلی زمین را گم میکنند.
هوش مصنوعی: شبی مانند شبی که تو توصیف کردی، دنیایی را تصور کن که شعبدهبازها ستارهها را بر دامن آسمان میدوزند.
هوش مصنوعی: اگر فردی نیاز به نان دارد، بجای آنکه نان او را بدهید، اشک و غم او را با دل دلسوزی و محبت درک کنید.
هوش مصنوعی: اگر غریبی در بیابان گم شود، تو او را به سمت خانهاش هدایت کن، تا نیکسرهات به عنوان راهنما برایش عمل کند.
هوش مصنوعی: اگر یتیمی وجود داشته باشد، او را با قهر و غضب خود دور نکن، زیرا خداوند میفرماید که یتیم را نمیتوان با خشونت راند.
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق زیبای من در را بگشاید، امیدوارم که ماندن طولانی پشت در، نصیبم نشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نیامدهام، صدایی بساز که وقتی وارد شوم، او را به آغوش بگیرم و در کنار خودم جا دهم.
هوش مصنوعی: اگر کسی در جستوجوی کمال و پی کسب علم و فضیلت باشد، به او بگو که اینجا جایی نیست که به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که علوم به شدت گسترش مییابند و ادب شناخته میشود، همچنین زمانی که آداب و رسوم به نمایش گذاشته میشوند و هنرها در جامعه منتشر میشوند.
هوش مصنوعی: شبی است که پر از شراب و دوستان است، در حالی که تاریکی و هم نشینی با موسیقی و سازها و لذتهای زندگی از جلوههای آن شب به شمار میروند.
هوش مصنوعی: به خصوص که فصل بهار است و ذهن جوان همچون کوره آتش، در اوج انرژی و نشاط میدرخشد.
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که ابرها مانند نقاب به آسمان چهره میزنند و آیا مرغان آوازشان را از شاخههای درخت نمیشنوی؟
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان مرواریدهایی را به خود گرفتهاند و نسیمگون، زمین را در آغوش عطر خوش عنبر گرفته است.
هوش مصنوعی: دمن از پارچهای قرمز رنگ به مانند گلهای زیبای بهاری پوشیده شده و چمن به رنگ سبز مثل شاخهای گیاه سیسنبر در آمده است.
هوش مصنوعی: باد ملایمی که عطر گلها را از میان غبارها به ارمغان میآورد، همانند زیبایی و جلوهای است که گلهای شقایق در درخشش مروارید ایجاد میکنند.
هوش مصنوعی: نور زیبای چشمان نرگسگون در کنار سنبل، همانند تصویری از بالهای جبرئیل در دل کسی که کافر است، به چشم میآید.
هوش مصنوعی: شکوفهای روی شاخهای ظاهر شده که با ناخنهایش به راحتی میتواند استخوانش را بپوشاند و رنگ سیاه چشمانش را بپوشاند.
هوش مصنوعی: اگر چشم بر احوال بیندازیم، درمییابیم که در زمان روشنایی، همه چیز زیر است و تاریکی در بالاست.
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبایی از شکوفهها و درخت بادام بیان شده است. به گونهای که یکی از این دو حالت را به گونهای توصیف میکند که گویا یکی نابیناست و دیگری نیز نقص بصری دارد. این توصیف به تضاد و زیبایی هر دو طرف اشاره دارد، به طوری که هر کدام ویژگیها و نقصهایی دارند که به نوعی مکمل یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: آیا ای غلام، در این نیمه شب چرا در این فصل به من نمیرسید؟ جانم به خاطر وصالی که با باده دارم، در حال گذر نیست.
هوش مصنوعی: هرچند که شب تاریک و پر از ناامیدی است، اما در این تاریکی هم شاید امیدی به یافتن آب زندگی و حیات وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: من ارادهای مانند خضر دارم و چون تو راهنمایی مانند خضر را در اختیار دارم، با تمام جان و دل تلاش میکنم تا از آب خضر بنوشم.
هوش مصنوعی: کسی از جایی بیرون برود و بر اسب تندرو سوار شود، گهگاه از سر تا پا خود را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: سریعتر از تصور و پرقدرتتر از گمان، تندتر از شهاب و سریعتر از جرقه حرکت میکند.
هوش مصنوعی: بدن او به نرمی و لطافت مانند اطلس و پارچههای نازک است، و در عین حال از حرارت و شور خاصی همانند آتش و وزش شدید باد برخوردار است.
هوش مصنوعی: هرگاه با سمند، سوار شویم، او را به سمت معراج و اوج گیرنده میبیند که به تن ما میچسبد و ما را با خود به آسمان میبرد.
هوش مصنوعی: اگر امروز بر اسب سریع من سوار شو، فردا تو را به روز قیامت خواهد رساند.
هوش مصنوعی: همان عمامهٔ مشکی و خلق و خوی سپید که به من از نیاکانم ارث رسیده است.
هوش مصنوعی: به دکهٔ نوشیدنی برو و هر دوی آنها را به عنوان ضمانت بگذار تا یک مقدار شراب قرمز بگیری.
هوش مصنوعی: اگر شراب به قدری قوی باشد که حتی نهنگ را مست کند، آنگاه دریا در حال رقص و شادی به سوی او میآید.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که وقتی وارد دل میشود، به رنگ سرخ جگر در میآید و حالتی شگفتانگیز به انسان میبخشد.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که اگر نورش به ابرها بیفتد، ستاره سهیل و ماه نیز در آنجا باران میبارند.
هوش مصنوعی: از آن شرابی که مانند حباب به خاطر خوشحالی در حال رقصیدن است، زیرا در ترکیب جام او، قمر وجود دارد.
هوش مصنوعی: از شرابی که خوشههای گل سرخ را گرفته و زیبایی او را به یاد میآورد، آب طلایی شوشهای را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: ای پسر چابک و زیرک، خودت را در کار میفروشی بینداز و نظر بده.
هوش مصنوعی: اگر آن مرده (یا شخصی) چیزی از تو قرض بگیرد و دوباره بهانهای بیاورد، در میانه دو حالت یا دو وضعیت گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: پیام مرا به او برسان و بعد از سلام، حالتی را برایش بگو که عشق و محبت در دلش بماند و تأثیرگذار باشد.
هوش مصنوعی: خداوندی که تمام جهانها را در وجود پاک پیامبر خلق کرده است، را بشناس.
هوش مصنوعی: بدان خدایی که نشانههای علم و قدرتش در گفتار و توانایی علی (حیدر) نمایان شد.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، من تنها میتوانم چند واژه ناقص و بیمعنا بگویم و هیچ چیز دیگری برای ارائه ندارم.
هوش مصنوعی: برای اینکه حال من بهتر شود، یک یا دو لیوان شراب بده و به جای آن وسایل بیاستفاده و بیارزش را ببر.
هوش مصنوعی: گرانفروشی نکن و از وسوسهی بهانهجویی دوری کن، قیمتها را فراموش کن و به آنچه که ارزش واقعی دارد توجه کن.
هوش مصنوعی: از کوه شراب میریزند و میکشان، بر زمین تو. مرا نیز در شمار خاک راهگذران قرار دهید.
هوش مصنوعی: جهان به این شکل ادامه نخواهد یافت و هیچگاه چنین نبوده و نخواهد بود که کسی بتواند به سادگی دیگران را فریب دهد.
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند سرنوشت را تغییر دهد، چون تقدیر به هیچ چیز غیر از خود اشاره نمیکند و سرنوشت همچنان بر طبق خواستههای خود پیش میرود.
هوش مصنوعی: زمان به چرخش خود ادامه میدهد و در این چرخش، هزار امید از آسمان برای ما ایجاد میشود و هر حرکت آن تأثیری هزارگانه دارد.
هوش مصنوعی: اگر از هر تلخی و سختی بگذری، لذتی شیرین و دلپذیر را تجربه خواهی کرد و از هر زحمتی که میکشی، به پاداش آن نعمت و برکت بزرگی نصیبت میشود.
هوش مصنوعی: اگر کلاهی را به هوا پرتاب کنی، هزار بار چرخش میکند تا دوباره به سر تو برگردد.
هوش مصنوعی: دانهای که در عمق خاک قرار دارد، چه زحمتها و سختیهایی را متحمل میشود تا در نهایت بتواند روزی میوه و محصولی برای مردم به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که موجود است، لزوماً به مفهوم سود و زیان نیست و هر شخصی که وجود دارد، نمیتواند فقط با در نظر گرفتن نفع و ضرر ارزیابی شود.
هوش مصنوعی: در زندگی، کسانی که بدون تلاش و مواجهه با سختیها هستند، به موفقیت و رشد واقعی دست نخواهند یافت. مردان بزرگ و با ارزش، باید همواره ریسک کنند و با چالشها روبرو شوند تا به حقیقت و هدف خود برسند.
هوش مصنوعی: اگر با دقت نگاه کنی، خواهی دید که این دنیا و مشکلاتش ناشی از این دو عنصر جداییناپذیر است که در هم آمیختهاند و بر ما تأثیر میگذارند.
هوش مصنوعی: گاهی چیزی مانند گیاه به دنیای بیجان وارد میشود و به آن شکل و زندگی میدهد، و گاهی نیز دنیای گیاهان به عالم حیات و موجودات زنده جان میبخشد.
هوش مصنوعی: گاهی حیوان لباس شخصیت انسانی به تن میکند و گاهی انسان به سوی خاک و از دست رفتن میرود.
هوش مصنوعی: گروهی از افراد بیهدف و بیمحتوا دور هم جمع شدهاند، گاهی با یکدیگر به خاطر کینه و دشمنی درگیر میشوند و گاهی هم به صلح و آشتی میپردازند.
هوش مصنوعی: هیچکس از جایی که این افراد به وجود آمدهاند یا دلیل دعوا و تنشهایشان آگاه نیست، و همچنین هیچکس نمیداند که صلح آنها از کجا نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: اما اگر به دقت به کارهای جهان نگاه کنی، میبینی که در این دنیای وسیع، جهانی دیگر نهفته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا و فراتر از آن، همچون روح در بدن، وجودی در این جهان و همچنین چیزی بالاتر از این جهان وجود دارد. برای یافتن آن وجود برتر، به دنبال جان و حقیقت در درون خود باش.
هوش مصنوعی: فقیر و پادشاه در یک مکان به آرامش رسیدهاند، همانطور که ستارهها و ماه در یک آسمان قرار دارند.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در یک چیز خاص، هیچگونه تضاد یا مخالفتی وجود ندارد. به عبارتی، هیچ نشانهای که نشاندهنده تفاوت یا مخالفت باشد در آن وجود ندارد، همانطور که حرف "میم" که متضاد حرف "الف" است، یا نقش نقره که با نقش سنگ متفاوت است. به این ترتیب، همه چیز در این مورد هماهنگ و بدون تضاد است.
هوش مصنوعی: در این دنیا به خاطر گستردگی و تنوع، اگر به چیزی نگاه کنی، فکر میکنی که جز آن چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بله، برخورد و تقابل نیروهای مخالف و تفاوتها به خاطر فقر وجود در شکل و قالبهای مختلف است.
هوش مصنوعی: تنگی و کاهش فضای دریا باعث میشود که گاه یک خلیج شکل بگیرد و گاه رودها در آن جریان پیدا کنند.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند خلیج را برای خودش از دریا جدا کند، و اگر این کار را نکند، دریا نیز همچنان وسیع و گسترده باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر آب هر کجا که برود، نتواند خود را به درستی از هم جدا کند، پس خلیج چگونه میتواند به چندین شاخه تقسیم شود؟
هوش مصنوعی: اگر جوی نسبت به رود بزرگتر و ممتاز به نظر برسد، این فقط به خاطر جریان آب است، چرا که در واقع جوی از رود کوچکتر است.
هوش مصنوعی: همه مرزها و تفاوتها را دقیقاً بشناس و به نظرات مخالفین و دیدگاههای آنان در این مسیر توجه کن.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کسی که به حقیقت و واقعیت نزدیک شود، به ناچار پرده از جلوههای زیبای هستی کنار میزند و چهره واقعی آن را میبیند.
هوش مصنوعی: انسان باید بتواند در زندگی خود دیدگاههای مختلفی را در نظر بگیرد. باید همواره از زاویههای مختلف به مسائل نگاه کند، مانند اینکه در آغاز روز و پایان آن چگونه به چیزها فکر میکند. این نوع نگاه باعث میشود درک بهتری از موقعیتها و شرایط پیدا کند.
هوش مصنوعی: مجاوران و همسایگان دیار او به صفاتی خاص شناخته میشوند و ساکنان آن منطقه به لقبهای رهبری معروف هستند.
هوش مصنوعی: درون و بیرون انسان مانند نور عقل است؛ که هم در دل پنهان است و هم به وضوح نمایان. مانند روح پاک که در بدن وجود دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند اهل نوح که در کشتی ایمن و آرام بودند، میتوان در شرایط خطرناک و دشوار، احساس امنیت کرد. همچنین اشاره به قوم عاد دارد که در طوفانی سخت قرار داشتند، اما با ثبات و ساکن باقی ماندند. بهطور کلی، این بیان میخواهد بگوید که در مقابل خطرات، هم میتوان از آرامش و ایمنی برخوردار بود و هم میتوان با ثبات و استوار ایستاد.
هوش مصنوعی: سکوتی پرمعنا و شنیدنی مانند نور ماه دارد که در چهرهای زشت و زیبا جلوهگر است، همانطور که بوی خوش عود در آتشگاه به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: چهره و قامت انسانها مانند تصویر سرو، هم میتواند بلند و هم کوتاه باشد، اما احساس و تأثیر آنها شبیه روشنایی خورشید است که همیشه در دل و ذهن باقی میماند.
هوش مصنوعی: درشت و نرم مانند اخلاق فردی در زندان، زیبا و زشت مانند چهرهی عفیف در زینتها.
هوش مصنوعی: وقتی نقش دریا در قلب یک شیء بیحرکت و خاموش دیده میشود، شبیه به تصویری است که کوه در یک آینه نشان میدهد، چه چاق باشد و چه لاغر.
هوش مصنوعی: وقتی که جمعیتی زیادی به مانند چشمهای جوشان از آب در حال فوران هستند، من نیز در میان آنها احساس شادی و غم را همزمان تجربه میکنم، مانند کسی که از عشق محبوبش درد میکشد و در عین حال مستی را احساس میکند.
هوش مصنوعی: عزیز و خوار مانند محمود در کنار ایاز است، و بزرگ و خرد مانند پرویز در حضور شکر.
هوش مصنوعی: عشق به معشوق هم میتواند بسیار دردناک و عذابآور باشد و هم روح را شاداب کند. مانند آزر که هم مجسمهساز است و هم پرستشگر بتها، عشق نیز دو سوی دارد: هم میتواند آسیبرسان باشد و هم موجب آرامش و زندگی تازه.
هوش مصنوعی: فراتر از تمام این صفات، وجودی هست که عقلها به خاطر تصور آن به حسرت افتاده و افکار در حیرت ماندهاند.
هوش مصنوعی: حکایت شناخت او هر چه گفتهاند، ارزش چندانی ندارد. خیالی از مقام او هر چه ساختهاند، بیهوده است.
هوش مصنوعی: فقط به خاطر نیاز، همین مقدار را میدانیم که فرمانبردار ناگزیر در حال عقبنشینی است.
هوش مصنوعی: اگر زنبور عسل فقط به جمعآوری شهد بپردازد، نمیتواند بفهمد که چطور با آن مواد میتوان یک خانه یا ساختمانی شگفتانگیز ساخت.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی فکر کنی که عنکبوت چگونه میتواند از رشتههای لطیف و نازک، پارچهای گرانبها مثل ابریشم بسازد؟
هوش مصنوعی: موری که تخم را به چهار قسمت تقسیم میکند، چگونه میتواند بداند که از آن چیزی به دست نخواهد آمد؟
هوش مصنوعی: گوسفند کوچکی به دستوری که به او داده شده بود، از زیر پنجههای یک پرنده شکارچی فرار کرد.
هوش مصنوعی: به دعوتی که صدف برای دریا باز کرد، دهانش را گشود تا شاید قطرهای از باران نیسان به مرواریدش برسد.
هوش مصنوعی: به گفتهای، پرندگان کوچک (ابابیل) قوم ابرهه را با سنگهای داغ و سخت به شدت مجازات کردند و آنها را از بین بردند.
هوش مصنوعی: هی! چه خوب است که این صحبتها طولانی میشود. قاآنی، چه سخنانی که مثل رود، به هزار و یک راه میروند.
هوش مصنوعی: این بیانیه به زیبایی و عمق سخنی اشاره دارد که مانند دریا است و دارای امواجی میباشد که از عمق خود جواهرات فراوانی را بر میافرازد. این تصویر بیانگر ارزش و زیبایی سخنانی است که به سطح میآیند و توجه همگان را جلب میکنند.
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاد که آن بنده و میفروش ناپدید شدند؟ چه برسر پاسخها و سوالات آمد و چه شد با پیامها و خبرها؟
هوش مصنوعی: ای غلام، برو و یک جرعه شراب بیاور، زیرا تو نباید از سخنان قدیمی و گذشته عبور کنی.
هوش مصنوعی: هرگز درباره چیزی صحبت نکن که در دسترس تو نیست و آن را تجربه نکردهای. به عبارت دیگر، از بیان چیزهایی که خودت ندارید و نمیدانی پرهیز کن.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که پادشاهان، فرمانروایان بزرگی هستند و نمیتوانی جز از دیدگاه یک شیر شکر، به آنها نگریستی؟
هوش مصنوعی: همواره نشانههایی از بزرگی و افتخار به من میرسد و همیشه خبرهایی از مقام و مقامتی که در پیش دارم، به من میرسد.
هوش مصنوعی: پس از این، من به کمک شاه جهان، از قیصر مالی دریافت خواهم کرد.
هوش مصنوعی: من میبینم که در برابر من، افرادی با چهرههای زیبا و درخشان ایستادهاند.
هوش مصنوعی: گاهی از زیبایی و غرور او، حس میکنم دلم پر از عشق و شهامت میشود، و گاهی از بوسههای شیرین او، وجودم پر از خوشی و شیرینی میگردد.
هوش مصنوعی: گاهی سرم را بر روی چهرهٔ آن میگذارم و گاهی هم برای آرامش، موهای این را زیر سر میزنم.
هوش مصنوعی: به جای اینکه از چشم او نقل کنم، بادام را به من میدهد و به جای جامی از سنگ لعل، ساغر را میدهد.
هوش مصنوعی: گاهی با بازی کردن از زلف آن معشوق، مثل سنبل خوشبو لذت میبرم و گاهی با شوخی از نگاه این لطافت، مانند ابریشم نرم و دلنشین به سر میبرم.
هوش مصنوعی: گاهی از زیبایی و جذابیت موهای آن شخص دلم پر از احساسات متضاد میشود و گاهی از رایحهٔ خوش گیسوان این معشوقه، دلم پر از شگفتی و آرزو میگردد.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، با زیبایی صورتت عشق خود را به من نشان میدهی و در لحظهای دیگر، با ناز و لطافتی که در چهرهات میدرخشد، غم و شادی دلم را تحت تأثیر قرار میدهی.
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر خوشی و لذت، جام می را در دست میگیرم و مینوشم، و گاهی به احترام و ادب، از بزرگی و فضایل شاه میگویم و ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: در زمان حکومت عدل، عنوان شرافت و مقام اجتماعی به ملت گفته میشود و این امر مانند یک اکسیر است که بر روح و هنر انسان تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: فریدون، فردی بزرگ و شجاع است که به مانند خورشید برای پادشاهان درخشان است و به قدری بزرگوار و باوقار است که هیچ وقت در مقایسه با دیگران نمیگنجد.
هوش مصنوعی: زمین مانند دایرهای در میدان خشم او است و آسمان همچون گویانی که با چوگان به بازی گرفته میشوند، تحت فرمان و اضطراب او قرار دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تخیل و تمثیل میپردازد. او تصوری از یک زورق (قایق) دارد که در آب به حرکت درآمده و نام خنجر بر روی آن نقش بسته است. این قایق به دلیل گرما و فشار، لنگرش در آب آتش میگیرد و میسوزد. به نوعی، این تصویر به بیان تاثیری که زیبایی و جذابیت بر محیط اطراف میگذارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر ملکالموت هم با خنجر خود به او آسیب بزند، به نشانه احترام سجده میکند، زیرا او صاحب مقام و مرتبهای است و من خدمتگذار او هستم.
هوش مصنوعی: اگر سپهر به بارگاه او بنگرد، باید نماز بگذارد، زیرا او بزرگ و برتر است و من کوچک و پایینتر از او هستم.
هوش مصنوعی: ملک او از حسادتهای دیگران صدمهای نمیبیند. درست است که دنیا مانند عروس زیبایی است که با وجود همه مردان، هنوز دست نخورده و بکر باقی مانده است.
هوش مصنوعی: نوک پرندهای در دل کوه بزرگ ظاهر میشود، مانند ستارهی درخشان که از میان تودهای از خاکستر بیرون میآید.
هوش مصنوعی: آیا به خاطر دوستی و محبت تو، درخت طوبی از دوزخ سربرآورده است؟ یا به سبب خشم و نفرت تو، قوم از آب کوثر دور شدهاند؟
هوش مصنوعی: تیغ تو به قدری برنده است که خون از چشمان دشمنان میریزد و زرههای آنها را میشکافد. این نشاندهندهی شدت و کینهی موجود در دل توست که از پشت سپر به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: کجاست جایی که شمشیر تو در آنجا به بلا نزدیک است؟ کجاست جایی که کنترل تو همیشه با پیروزی همراه است؟
هوش مصنوعی: وقتی دربارهی بیفکری و نادانی تو بنویسم، قلم از شدت خشم در دستم میلرزد و اگر بخواهم از تیغ تو تعریف کنم، دفتر نوشتههایم را به آتش میزنم.
هوش مصنوعی: تو در جایی نشستهای که از باد آمده و این باعث شده که نگران مرگم باشم، گویی که زندگیام به یک دمی نازک و آسیبپذیر تشبیه شده است و همچون خنجری بر جانم فرود میآید.
هوش مصنوعی: شاید به نظر بیاید که هیچ کس نمیتواند خود را در یک دایره محصور کند مگر اینکه خود آن شخص باشد که در این دایره گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر برکت حکومت تو، اگر بپذیری که نوزادی در شکم مادرش خون بنوشد، با کمال میل این را قبول میکنم.
هوش مصنوعی: گواه بر انصاف تو، اکنون همین خنجر تو کافی است که آب و آتش را در کنار هم جمع کرده است.
هوش مصنوعی: نشانهٔ ارادهٔ تو همین کافی است که فرشتهٔ تو زمانی را از مغرب به مشرق طی کند.
هوش مصنوعی: از دریای بخشش تو، موجی مانند دریاهای عمان به حرکت درآمده است و به اندازه قدرت تو، گنبد سبز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تو میدانی و خدا و بندگان خدا هم میدانند که من با طبیعت خود، تو را ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: من تو را از بین همه موجودات انتخاب کردهام و تو را بالاترین ستایش میکنم نسبت به تمام انسانها.
هوش مصنوعی: به دیگران نده امور زندگیام را، و نگذار که کارهای من در دست این و آن باشد.
هوش مصنوعی: من برای تو، به زنجیر عشق تو بسته شدهام، و این برایم از آنکه مانند بزرگان دیگر، زینتی بر سر داشته باشم، بهتر است.
هوش مصنوعی: من هم مانند بندگان قدیم تو خالص و بیریا هستم، پس لطفاً مرا نیز به شمار بندگان قدیم خود بیاور.
هوش مصنوعی: همیشه پلنگی که قوی و محکم است، مانند سحابی که ملایم و نرم است، همیشه همینطور خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو مانند ستارهای هستی که اطاعت میکند و زمانه به تو خدمت میکند. فرشتگان در کنارت هستند و خداوند نیز یاور توست.
هوش مصنوعی: چنان که وقتی روز به پایان میرسد، صدا و هیاهوی دنیا به آرامی مینشیند و پنجرهای به سکوت باز میشود، در آن زمان هم، هیچکس از شوق و احساس شدت عشق نمیتواند خاموش بماند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که برخی از افراد، خود را طلبکاران عدالت میدانند در حالی که ظلم و ستمی که بر ایشان رفته، از سوی ظالمی ناتوان و ضعیف بوده است.
هوش مصنوعی: دل شاد به خدمت و عبودیت تو آمده، از روی خشم میپرسم که ای غلام، چه خبر است و چرا اینقدر شلوغی و noise به پا شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.