شبی به عادت روز شباب عیش آور
شبی به سیرت صبح وصال جانپرور
شی ز بسکه زمین روشن از فروغ نجوم
چو برک لاله عیان از درون سنگ شرر
شبی زگنبد نیلوفری عیان پروین
چو هفت نرگس شهلا ز شاخ نیلوفر
شبی به گونهٔ مشاطگان به گرد عروس
هجومکرده ز هر سو نجوم گرد قمر
رسول امّی مشگوی ام هانی را
نموده از رخ و لب رشک جنت و کوثر
که جبرئیل امین فر خجسته پیک خدای
به امر ایزد دادار حلقه زد بر در
ز بانگ حلقه سر حلقهٔ انام ز شوق
بسان حلقه ندانست پای را ازسر
چو حلقه ساخت دل از یاد ماسوا خالی
که تا ز حلقه جیب فنا برآرد سر
درون حلقهٔ امکان نماند هیچ مقام
کزو چو رشته نکرد از درون حلقه گذر
خطاب کرد به جبریل کای امین خدای
بگو پیام چه داری ز حضرت داور
جواب دادش جبریل کای پیمبر پاک
تو خود پیامدهی و تو خود پیامآور
سخن ز دل به زبان وز زبان به دل گذرد
درین میانه زبان منهی است و فرمانبر
اگرچه آینه خالی بود ز صورت شخص
بود به واسطهٔ شخص شخص را مظهر
بر از شکوفه برون آید و شکوفه ز شاخ
گمان خلق چنان کز شکوفه خیزد بر
ثمر نهفته ز اصل است و آشکار ز فرع
کنون تو اصلی و من فرع و سرّ وحی ثمر
گرت هوس که ز من بشنوی حکایت خویش
درون آینهٔ حقنمای من بنگر
ولی چو آینهٔ من محیط ذات تو نیست
حکایتش ز تو ناقص نماید و ابتر
من و ملایک سکان آسمان و زمین
تمام مظهر ذات توییم ای سرور
هزار آینه بنهاده است خرد و بزرگ
درین هزار یکی را هزارگونه صور
یکیست عین هزار ارچه هست غیر هزار
که مختلف به ظهورند و متفق بهگهر
یکیست ساقی و هر لحظه در یکی مجلس
یکیست شاهد و هر لحظه در یکی زیور
کنون مجال سخن نیست برنشین به براق
کز انتظار تو بس دیده است در معبر
همی برآمد چون برق بر براق و نخست
به بیت مقدس چون پیک وهمکردگذر
وزان به مسجد اقصی چمید و شد ز کرم
خجسته روح رسل را به سوی حق رهبر
فزود پایه و بخشید مایه داد فروغ
به هر فرشته به هر آسمان به هر اختر
به سدره ماند ز ره جبرئیل و زانگونه
که بازماند از پیک عقل پیک نظر
رسول گفتش کای طایر حظیرهٔ قدس
سبب چه بود که کردی به شاخ سدره مقر
جواب دادش کای محرم حریم وصال
من ار فراتر پرم بسوزدم شهپر
تویی که داری در کاخ لی معالله جای
توییکه داری از تاج لا به سر افسر
تو شهنشانی و ما شه تو شاه و ما بنده
تو آفتابی و ما مه تو ماه و ما اختر
تو نیز هستی خویش اندرین محل بگذار
بسیج بزم بقا کن وزین فنا بگذر
براق عقل رها کن برآ به رفرف عشق
که عقل را نبود با فروغ عشق اثر
به پشت رفرف برشد نبی ز پشت براق
چنانکه مرغ ز شاخ نگون به شاخ زبر
ز سدره شد به مقامیکه بود بیگانه
در آن مقام تن از جان و جانش از پیکر
صعود کرد به اوجی کز آن نمود هبوط
ر*ع یافت به ملکیز. آن نمود سحر
ز سدره صد ره برتر چمید از پی آنک
ز سدره آید و از جیب لا برآرد سر
دو قوس دایره در ملتقای نقطهٔ امر
سر از دوسو بهم آورد چون خط پرگر
به عالمی شد کانجا نه اسم بود و نه رسم
بهمحفلی شد کانجا نه خواب بود و نه خور
وجود شاهد و مشهود اتحادگزید
چو اتحاد فروغ بصر به ذات بصر
نه اتحاد و حلولی که رای سوفسطا
بود به نزد خردمند زشت و ژاژ و هدر
بل اتحاد وجودی که نیست هستی وصف
بغیر هستی موصوف هیچ چیز دگر
میانهستیموصوف و وصف فرق این بس
که متحد به وجودند و مختلف به صور
یکیست اصل و حقیقت یکیست فرعو مجاز
یکیست عین و هویت یکیست تیغ و اثر
کمال و نقصان کرد از یکی مقام ظهور
وجوب و امکان کرد از یکی گریبان سر
به یک خزینه درآمیخت قرصهٔ زر و سیم
ز یک دریچه عیانگشت تابش مه و خور
نشسته ناظر و منظور در یکی بالین
غنوده عاشق و معشوق در یکی بستر
دو ماهتاب فروزنده از یکی مطلع
دو آفتاب درخشنده از یکی خاور
دو تاجدار مکان کرده در یکی اورنگ
دو گلعذار نهان گشته در یکی چادر
شنیدهام که نبی آن شب از ورای حجاب
به گوشش آمد آواز حیدر صفدر
و دیگر آنکه به هنگام بازگشت بدو
نمود حمله یکی شرزه شیر اژدر در
به کام شیر سلیمان فکند خاتم و داد
پس از نزول علی را از آن حدیث خبر
ز گفت خاتم پیغمبران ز خاتم لعل
فشاند حیدر کرار تنگ تنگ شکر
یس از تبسم جانبخش خاتمی که سپهر
بود چو حلقه حاتم ز شرم او چنبر
زکان جیب برآورد و کرد گوهروار
نثار خاتم پیغمبران بشیر بشر
ز نعت حیدر کرار لب فروبندم
ز بیم آنکه مسلمان نخواندم کافر
منم ثناگر آل رسول و حاسد من
خرست اگر بفروشد هزار عشوه مخر
مرا ز کین خران باک نیست زانکه بود
سه گز فسار و دو چنبر چدار چارهٔ خر
به پیش دشمن یاجوج خو کشیدستم
ازین قصیدهٔ ستوار سدّ اسکندر
برین صحیفهٔ دلکش به جای نظم دری
ز نوک خامه برافشاندهام عقود دُرر
اگر قبول ملک افتد این چکامهٔ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفهٔ زر
پسند حاسد اگر نیست گو مباش که هست
گنه به شرع نگارنده نی به شعر اندر
به خالقی که دماند به سعی باد بهار
ز ناف صخرهٔ صمّا شقایق احمر
به قادری که ز پستان ابر نیسانی
به کام کودک دُر دایهسان نماید دَر
بدانکه گشته ز صنعش دو فلک چرخ و زمین
روان و ساکن بیبادبان و بیلنگر
به جان شاه هلاگو که هر دوگیتی را
بیافریده خداوند در یکی پیکر
که گر خدیو جهان التفات ننماید
برین قصیدهکه پیرایه بر عروس هنر
دگر نه نظم نگارم زکلک در دیوان
دگر نه نثر نویسم ز خامه در دفتر
شنیدهام که حسودی به شه چنین گفته
که بسته است رهی بر هجای شاهکمر
چگونه منکر باشمکه در محامد تو
ثنای ناقص من چون هجا بود منکر
هر آن مدیح که ممدوح را سزا نبود
به کیش من ز دو صد قدح ناسزاست بتر
چگونه کور کند مدح چشمهٔ خورشید
چگونه کر شمرد وصف نالهٔ مزهر
همیشه تا نبود جسم را ز روحگزیر
هماره تا نبود مست راز راحگذر
به قلب گیتی امرت چو روح در قالب
به جسم گیهان حکمت چو راح در ساغر
هوای خدمت تو همچو روح راحتبخش
سپاس حضرت تو همچو راح اندهبر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به روایت وصال و ارتباط عمیق با خدا و پیامبر میپردازد. شاعر شب را توصیف میکند که در آن آسمان پر از ستارههاست و زیباییهای自然 به وضوح دیده میشود. او از حضرت جبرییل و پیامبر(ص) یاد میکند و به ارتباط عمیق میان انسان و خدا اشاره دارد. پیامبر به جبرییل میگوید که خود او پیامآور است و علم و آگاهی از حقیقت در وجود خود دارد. شاعر بیان میکند که وجودی واحد بین همه موجودات را میبیند که همه مظهر یک حقیقت هستند. همچنین، نشاندهنده عشق و وفاداری است که از طریق این ارتباط و اتحاد در میان مخلوقات و خالق حاصل میشود. در انتها، به عشق و عشقورزی به خدا به عنوان منبع قدرت و زیبایی تاکید میشود.
هوش مصنوعی: در شبی مانند روزهای جوانی، شادی و لذت بیافرین و شبی دیگر با سیرتی دلانگیز و لطیف همچون صبح وصال، روح را نوازش ده.
هوش مصنوعی: چون ستارهها نورانی بر زمین میتابند، مانند گلی که از درون سنگ نمایان میشود.
هوش مصنوعی: شبی از گنبد آسمان آبی و زیبای نیلوفر، ستاره پروین بهصورت هفت نرگس زیبا و خوش رنگ از شاخه نیلوفر نمایان شده است.
هوش مصنوعی: در شبی مانند شب عروسی، ستارگان از همه طرف به دور ماه جمع شدهاند، همانطور که مشاطهها دور عروس میچرخند.
هوش مصنوعی: پیامبری که بیسواد و امی بود، چهره و لبخند زیبایی به ام هانی بخشید که حسادت به بهشت و درخت کوثر را برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: فرشته جبرئیل، که پیامآور پر برکت خداوند است، به فرمان خدای بزرگ، بر در خانهای حلقه زد.
هوش مصنوعی: از صدای زنجیرهای گردن انسانها، شوق و احساس برانگیخته میشود. مانند حلقهای که هیچکس قادر نیست قدمهایش را از ابتدای مسیر جدا کند.
هوش مصنوعی: وقتی دل همچون حلقهای ساخته شود که از یاد چیزهای غیر خدا خالی باشد، در این صورت از حلقهی فنا و نابودی، سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: هیچ موقعیتی در محدودهٔ ممکن باقی نمیماند، چرا که هر چیزی که از این محدوده خارج شود، دیگر به آن وابسته نیست و نمیتواند به درون آن بازگردد.
هوش مصنوعی: به جبریل گفتند: ای فرشته امین خدا، بگو چه پیامی از سوی خداوند داری؟
هوش مصنوعی: جبریل به پیامبر پاسخ داد که ای پیامبر پاک، تو خود پیامآور و حامل رسالت الهی هستی.
هوش مصنوعی: اگر احساست را به زبان بیاوری، آن احساسات از دل تو به زبان تو میرسند و از آنجا به دل دیگران منتقل میشوند. اما در این فرآیند، زبان تنها وسیلهای است و آنچه واقعاً مهم است آن احساسات و تفکرات است که به وسیله زبان منتقل میشوند.
هوش مصنوعی: اگرچه آینه هیچ چهرهای را منعکس نمیکند، اما به واسطه وجود فرد، شخص میتواند تجلیگر همان فرد باشد.
هوش مصنوعی: از گلها میروید و گل نیز از شاخهای به وجود میآید، بهطوریکه گویی از گل شکوفهای تازه میروید.
هوش مصنوعی: میوهای که پیدا است، از ریشهای پنهان مینشیند. حالا تو ریشه هستی و من میوه، و راز وحی مانند میوهای است که از ریشهٔ جان پیدا شده.
هوش مصنوعی: اگر تمایل داری که داستان خود را از من بشنوی، به آینهای که حقیقت را نشان میدهد نگاه کن.
هوش مصنوعی: اما آینهای که وجود من را نشان میدهد، نمیتواند تمامیت وجود تو را به درستی بازتاب دهد. بنابراین، هرچه از تو میگوید، ناقص و ناتمام است.
هوش مصنوعی: من و فرشتگان، مدیریت آسمان و زمین را در دست داریم و تمام ما جلوهای از ذات تو هستیم، ای سرور.
هوش مصنوعی: خرد و اندیشه هزاران آینه را مقابل هم گذاشته است و از میان این هزار، هر یک به شکلهای گوناگون نمایان میشود.
هوش مصنوعی: همه چیزها در ظاهر متفاوت به نظر میرسند، اما در نهایت همه آنها از یک جوهر و ذات واحد نشأت میگیرند. هرچند که تعدادشان زیاد است و تفاوتهایی دارند، اما در اصل و ماهیت یکی هستند.
هوش مصنوعی: ساقی یکی است و هر لحظه در یک مجلس حضور دارد، و شاهد نیز یکی است و در هر لحظه زینت بخش همان مجلس است.
هوش مصنوعی: حالا وقت صحبت نیست، سوار بر براق شو چون چشمها مدتهاست که در راه تو انتظار کشیدهاند.
هوش مصنوعی: مانند برق بر اسب سریع بالا آمد و ابتدا به خانهی مقدس رفت، مانند پیک که در حال حرکت از جایی دیگر عبور میکند.
هوش مصنوعی: و از آنجا به مسجد اقصی وارد شد و به خاطر لطف الهی، روح پیامبران را به سوی حق و حقیقت راهنمایی نمود.
هوش مصنوعی: با افزایش قدرت و بخشیدن مواد لازم، نوری به هر فرشته، هر آسمان و هر ستاره عطا کرد.
هوش مصنوعی: درخت سدره به قدری عالی و برجسته است که به خاطر جبرئیل، فرشتهای بزرگ و مقامات آن، ماندگار شده است. همچنین، مانند این درخت، عقل انسانی نیز به دلیل محدودیتهایش از دریافت نظرات عمیق و عالی بازمیماند.
هوش مصنوعی: پیامبر به او گفت: ای پرنده روحانی، چه دلیلی بود که به درخت سدره نزدیک شدی و در آنجا قرار گرفتی؟
هوش مصنوعی: جواب داد: ای کسی که به راز و اسرار محبت من آگاه هستی، اگر از سرم فراتر بروی، با آتش عشق من خواهید سوخت.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در کاخ لی معالله جا داری، و تویی که بر سر خود تاج لا را گذاشتهای.
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و ما بندگان تو هستیم، تو مانند خورشید میدرخشی و ما مانند ماه در کنار تو هستیم.
هوش مصنوعی: شما هم در اینجا هستید، پس بیایید در این جمع شاد زندگی کنیم و از این فنا و زوال بگذریم.
هوش مصنوعی: عقل را کنار بگذار و پرواز کن با نیروی عشق، چرا که عقل در برابر درخشش عشق تأثیری ندارد.
هوش مصنوعی: پیامبر از پشت براق به آسمان عروج کرد، همانطور که پرندهای از شاخهای به شاخهای دیگر میپرد.
هوش مصنوعی: درخت سدره به جایگاهی رسید که در آنجا بیگانه است، جایی که بدن از جان جدا میشود و جان از پیکر.
هوش مصنوعی: او به اوج و بلندیای رسید که بعد از آن به زمین و پایینتر از آن بازگشت. در این مسیر، به مرتبهای از قدرت و سلطنت دست یافت که شگفتانگیز بود.
هوش مصنوعی: از درخت سدرهای که بسیار بالاتر از آن است، میروم، زیرا از سدرهای که میآید، به دستان خود چهرهای دیگر را میآورم.
هوش مصنوعی: دو قوس دایره در نقطهٔ شروع یکدیگر را ملاقات کرده و به شکل یک خط پرانرژی درمیآیند.
هوش مصنوعی: در یک جای خاصی، نه نامی وجود داشت و نه نشانی از آن، و در یک جمعی، نه خوابهایی بود و نه نشانهای از بیداری.
هوش مصنوعی: وجود شاهد و مشاهده به وحدت رسیده است، مانند اینکه روشنایی چشم به ذات و ماهیت خود پیوند خورده است.
هوش مصنوعی: نه اتحاد و هم آغوشی که ادعای فریبکارانهای بود، نزد انسان جاهل و بیفایده، زشت و بیمعناست.
هوش مصنوعی: وجودی وجود ندارد که به خودی خود وصفی داشته باشد؛ غیر از این وجود، هیچ چیز دیگر قابل توصیف نیست.
هوش مصنوعی: تفاوتی که میان وجود و توصیف وجود دارد این است که هر دو از نظر وجود یکسانند، اما از نظر شکل و ویژگیها با یکدیگر متفاوتند.
هوش مصنوعی: اصل و حقیقت همیشه یک چیز است، در حالی که فرع و مجاز میتوانند متفاوت باشند. همچنین عین و هویت نیز یکی هستند و اثر و تیغ، هر دو به نتیجه یکسانی اشاره دارند.
هوش مصنوعی: کمال و نقص از یک منبع ناشی میشود، و ظهور وجوب و امکان نیز از یک سرچشمه ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: در یک خزانه، تکهای از طلا و نقره با هم ترکیب شدند و از یک پنجره، نور ماه و خورشید به وضوح نمایان شد.
هوش مصنوعی: نشسته کسی در حال تماشا، و در کنار او عاشق و معشوق هر دو در یک بستر خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: دو ماه تابان از یک جا شروع به درخشش میکنند و دو خورشید درخشان نیز از یک سمت پرتو افکنی میکنند.
هوش مصنوعی: دو پادشاه بر روی یک تخت نشستهاند و دو زیبای دلربا در زیر یک چادر پنهان شدهاند.
هوش مصنوعی: شنیدهام که پیامبر آن شب از پشت حجاب صدای علی، پسر حیدر، را شنید.
هوش مصنوعی: و همچنین در زمان بازگشت، یکی از حیوانات وحشی مانند شیر بزرگ و خونخوار به او حمله کرد.
هوش مصنوعی: خاتم را در دندان شیر سلیمان انداختند و بعد از نزول علی، از آن ماجرا داستانی نقل کردند.
هوش مصنوعی: امام علی (ع) که به عنوان پیامبر خاتم شناخته میشود، در عمق کلام خود حقیقتهای گوارا و شیرینی را چون لعل بیان کرده است. او با بیان شیوا و عمیقش، شکر و سپاس را در دلها جاری میسازد.
هوش مصنوعی: این خط به زیبایی تبسم و لبخند جانبخش خاتمی اشاره دارد که همچون یک حلقه زیبا در آسمان میدرخشد و به خاطر شرم او، به دور خود چنبره زده است. این تصویر به ما نشان میدهد که چقدر این لبخند میتواند تاثیرگذار و الهامبخش باشد.
هوش مصنوعی: از دل جیب خود چنان گوهری بیرون آورد که به عنوان هدیهای ارزشمند به خاتم پیامبران، بشارتدهنده انسانها، نثار کرد.
هوش مصنوعی: از تعریف و توصیف حضرت علی (علیهالسلام) لب فرو میبندم، زیرا از ترس این که اگر او را درست نشناسم و مسلمانان او را کافر بنامند.
هوش مصنوعی: من ستایشگر خاندان پیامبر هستم و اگر کسی بخواهد با هزار ناز و کرشمه دلم را به دست آورد، حسادت من او را نمیسازد.
هوش مصنوعی: من از دشمنی و کینهها نگرانی ندارم، زیرا راه نجات و فرار برایم وجود دارد و میتوانم به راحتی از شرایط سخت خارج شوم.
هوش مصنوعی: به سمت دشمن یاجوج و ماجوج رفتهام و در اینجا از این شعر محکم به عنوان دیوار اسکندر یاد میکنم.
هوش مصنوعی: در این نوشته زیبا، من به جای یک شعر، جواهرات گرانبهایی از اندیشه و احساسات را با قلمم به تصویر کشیدهام.
هوش مصنوعی: اگر این شعر زیبا مورد توجه قرار گیرد، میخواهم آن را بر کاغذ زرین با جوهر نقره بنویسم.
هوش مصنوعی: اگر حسادت نپسندد، بیا به آن اهمیت نده و در آنجا نباش، زیرا در این موضوع گناهی از نظر شرع وجود ندارد، نه در نوشته شعری.
هوش مصنوعی: به آفرینندهای که توانسته است با تلاش نسیم بهاری، گلهای قرمز را از لابلای سنگهای سخت و بیروح بیرون بیاورد.
هوش مصنوعی: به قدرتی که مانند دایهای مهربان، از پستان ابر باران به کودکان، شیر زندگیبخش نازل میکند.
هوش مصنوعی: بدان که به خاطر آفرینش او، دو عالم یعنی آسمان و زمین به حرکت و سکون درآمدهاند، بدون اینکه نیازی به بادبان و لنگر داشته باشند.
هوش مصنوعی: به جان شاه هلاگو که خالق هر دو جهان است، در یک جسم بیافریده شده.
هوش مصنوعی: اگر خداوندی به جهان توجه نکند، این شعر که زینتبخش عروس هنر است، هیچ ارزشی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم اشعارم را در دفتر شعر بنویسم و همچنین نمیتوانم نثرهایم را در دفتر دیگری بنگارم.
هوش مصنوعی: شنیدهام که حسودی به پادشاه چنین گفته که راهی برای رسیدن به محبوبیت و مقام او بسته است.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم منکر شوم که ستایشهای ناقص من از محاسن تو، همچون یک حرف بیمعنا است؟
هوش مصنوعی: هر سخنی که شایسته ستایش کسی نباشد، برای من از دو صد جام ناسزا هم ناپسندتر است.
هوش مصنوعی: چطور میتواند ستایش چشمهٔ فروغ خورشید کسی را نابینا کند؟ یا چگونه میتوان توصیف نالهٔ محبوب را بیاهمیت شمرد؟
هوش مصنوعی: کسی که از وجود جسم خود رهایی نمییابد، همیشه در پی کشف حقیقت و رازهای زندگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: عشق و وجود تو مانند روحی است که در بدن جهان قرار گرفته است. همچنین، حکمت و دانش مانند نوشیدنیای در ظرف هستند که به جهان طراوت و زندگی میبخشند.
هوش مصنوعی: تمایل به خدمت به تو همچون روحی است که آرامش میبخشد و شکرگزاری برای تو همچون راهی است که به خوشبختی میانجامد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.