باز خونبارست مژگانم نمیدانم چرا
اضطرابی هست در جانم نمیدانم چرا
عالمی بر حال من حیران و من بر حال خود
ماندهام حیران که حیرانم نمیدانم چرا
روزگاری شد که بدحال و پریشانم ولی
بس که بدحال و پریشانم نمیدانم چرا
یار میدانم که میداند دوای درد من
لیک میگوید نمیدانم نمیدانم چرا
نی وصالم میرهاند از مصیبت نی فراق
در همه اوقات گریانم نمیدانم چرا
نیست کاری کآید از من هر طرف بیاختیار
میدواند چرخ گردانم نمیدانم چرا
درد خود را گرچه میدانم فضولی مهلک است
فارغ از تدبیر درمانم نمیدانم چرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند روزی شد که حیرانم نمیدانم چرا
رفت بیرون از بدن جانم نمیدانم چرا
در شگفت استم که همچون صبح بیخود دمبهدم
چاک میگردد گریبانم نمیدانم چرا
گشتهام با آنکه چون ماهی شناور در سرشک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.