گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

هست می گویند خالی آن غدار آل را

چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را

چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود

غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را

ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او

جمع کن یک لحظه دلهای پریشان حال را

هفته شد دیدن آن مه نشد روزی مرا

آه اگر زین گونه در غم بگذرانم سال را

گفتمش با قد خم زان خال دور افتاده ام

گفت با کی نیست گر نقطه نباشد دال را

با تو خوش حالیم در دشت جنون ای دود آه

کم مفرما از سر ما سایه اقبال را

می جهد چشم فضولی وین ز موج اشک نیست

غالبا می‌بینم آن رخسار فرخ‌فال را