گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

دوست می‌دارم من این نوروز فرخ‌فال را

تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را

خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش

برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را

عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض

آبیاری می‌نمایدگلشن آمال را

خواهی ار با کس درآمیزی به رنگ او درآی

بین چسان همرنگ گل پروانه دارد بال را

عاشق از خوبان وفا و مهر خواهد، ورنه هست

آب و رنگ حسن صوری‌، پردهٔ تمثال را

آن سر زلف سیه چیدی و از دامان خویش

دست کوته ساختی مشتی پریشان‌حال را

دولتی کافغان کنند از جور او خرد و بزرگ

بر خلایق چون دهد اعلان استقلال را

سفله از فرط دنائت ایمن است از حادثات

هیچ مؤمن خون نریزد اشتر جلّال را

از رقیب خرد ای دل در جهان غافل مباش

موش ویران می‌نماید دکهٔ بقال را

گرچه‌آزادی زبون شد لیک جای شکر هست

کاین روش بشکست بازار هو و جنجال را

بر وطن مگری که در نزدکرام‌الکاتبین

بهر هر قومی کتابی هست مر آجال را

شدگذشته‌هیچ‌و امروز است‌هم‌در حکم‌هیچ

حال و ماضی رفته دان‌ حاضر شو استقبال را

 
 
 
شمارهٔ ۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فضولی

هست می گویند خالی آن غدار آل را

چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را

چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود

غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را

ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او

[...]

صائب تبریزی

بی کسی کِی خوار سازد زادهٔ اقبال را؟

شهپر سیمرغ می‌گردد مگس‌ران زال را

با تهی چشمان چه سازد نعمتِ روی زمین؟

سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را

می‌توانی در دو عالم نوبتِ شاهی زدن

[...]

حکیم سبزواری

گر پریشان حالم او داند لسان حال را

ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را

گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما

همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را

ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت

[...]

بلند اقبال

سرفرازی ده به دیدارت بلنداقبال را

کن مبارک بر بلنداقبال ماه وسال را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه