گنجور

 
فضولی

از آن دو پاره بانگشت معجزت شد ماه

که باشد از پی اثبات دعویت دو گواه

شکاف ماه ز انگشت تست یا در سیر

میان دایره مه فکند رخش تو راه

کلام راست نزول از فلک تراست عروج

عیار قد همین بس بمردم آگاه

نمی دمد ثمری بی گل شهادت تو

نهال اشهد ان لا اله الا الله

کمال قدر همین بس که وقت عرض کمال

ز کسر ماه تمامت فزود رتبه جاه

تویی کفیل چه باک از عذاب امت را

تو شفیع چه اندیشه خلق را ز گناه

شها فضولی بی دل گدای درگه تست

ز عین لطف تو دارد همیشه چشم نگاه