سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو
تنم در بستر بیچارگی فرسود دور از تو
بر آن بودم که چون دور از تو کردم کم شود در دم
ندانستم که خواهد محنتم افزود دور از تو
بلای هجر بسیارست و ما بسیار کم طاقت
نمی دانیم حال ما چه خواهد بود دور از تو
مرا گفتی که خواهی مرد در هجران من بی شک
محالست این سخن کی می توان آسود دور از تو
نماند از ناله تاب صحبت ما همنشینان را
کجا شد آن که ما را صبر می فرمود دور از تو
تو آتش پاره من خار ره بر من چو بگذشتی
اثر مگذار کز من بر نیاید دود دور از تو
جهان شد تیره در چشم فضولی بی مه رویت
فلک هرگز ره راحت به او ننمود دور از تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از درد و رنج دوری از معشوق سخن میگوید. شاعر در حال توصیف وضعیت ناگوار خود است که سرش از غم و تنش از بیچارگی فرسوده شده و در تلاش است تا اثرات دوری را کاهش دهد، اما متوجه میشود که این درد همواره بیشتر میشود. او به خاطر بلای هجر و نداشتن صبر، در حالتی پر از اضطراب و رنج است. شاعر به یادآوری وعده معشوق میپردازد که میگوید در غیبت او خواهد مرد، اما او این را محال میداند. در نهایت، به تاریکی و ناامیدی حاصل از دوری اشاره میکند و میگوید که جهان بر او تیره و تار شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.