گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

شد واقف از خیال من آن مه بحال من

نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من

بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی

کاری نکرد هیچ خیال محال من

گفتم سگ توام سبب اینست غالبا

کز من چنین گریخته وحشی غزال من

گفتم ز رشک بر ورق لاله نقطه ایست

گفتم این کنایه ایست ز رخسار و خال من

بی خط سبز و زلف سیاه تو شاهدست

بر روی زرد من رقم اشک آل من

سر زد ز چاک سینه من آتش درون

من مرغ آتشین پرم اینست بال من

سودای عقل کرد فضولی مرا ملول

حرفی ز عشق گوی بدفع ملال من