نیست در آیینه عکس آن صنم
مریمی دارد مسیحی در شکم
دولت پابوس او دستم نداد
گرچه این حسرت قدم را کرد خم
چون رخ و ابروی او کم دیده ایم
چشمه خورشید و ماه نو بهم
بود نقش قامتش بر سینه ام
پیشتر از خلقت لوح و قلم
چون نباشد تازه ریحان خطش
می کشد از چشمه خورشید نم
شد کهن ایوان گردون را بنا
چون نریزد بر سر ما گرد غم
روزگاری شد فضولی خون دل
می خورد بر یاد آن لب دم بدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چاره دستان مستان چون کنم؟
هر که در اصلش بزرگی بوده است
آن ازو هرگز نگردد هیچ کم
پیل کو جز خدمت شاهی نکرد
چون ز آسیب فنا گردد عدم
زاستخوان او اگر پیلی کنی
[...]
لا فضل فی بلد فینا علی بلد
الا لمکة بیت الله والحرم
فانها فضلت من بین سائرها
بحرمة الدین والاسلام و القدم
سوزنی چون دید با عیسی به هم
بخیه با روی او فکندش لاجرم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.