گنجور

 
صائب تبریزی

غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم

سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم

ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی آرم

که می ترسم کند گرد خجالت زنده در خاکم

چه به از شهپر توفیق باشد مرغ بی پر را

چرا اندیشد از تیغ شهادت جان بیباکم

ز من گل چیدن از رخسار محجوبان نمی آید

نیالاید به خون بیگناهان دامن پاکم

مرا از سینه صافی کین کس در دل نمی ماند

که طوطی می شود زنگار در آیینه پاکم

ز چشم شور اختر یک سر سوزن نیندیشم

نگیرد بخیه چون صبح از گشایش سینه چاکم

به گرد دانه بهر خرد کردن آسیا گردد

نه از مهرست اگر برگرد سر می گردد افلاکم

ز مسواک ربایی زنگ دندانم یکی صد شد

سرانگشت ندامت کاش می گردید مسواکم

ز کوه غم دل بیتاب من آرام می گیرد

نمی سازد شراب و شاهد و مطرب طربناکم

چو خار خشک دست از دامن شب بر نمی دارم

فتد چون کار با دامان مردم خار نمناکم

زمستی گریه گردن خون به خون شستن بود صائب

مگر زآلودگیها پاک سازد گریه تاکم

 
 
 
فضولی

اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم

بهر سو چشمه خواهد روان شد از سر خاکم

بامیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی

که ریزد خون من چون صید و بر بندد بفتراکم

شدم از خاکساران در میخانه وه کآخر

[...]

صائب تبریزی

نیم خارج درین بستانسرا هر چند غمناکم

اگر هم خنده گل نیستم هم گریه تاکم

ز عشق است این که دارم در نظرها شوکت گردون

چو این تیغ از کفم بیرون رود یک قبضه خاکم

ندارم در نظرها اعتبار نقطه سهوی

[...]

جویای تبریزی

نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم

طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم

به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن

که از پهلوی نقد داغ، گنجی در ته خاکم

رگ ابری شود خونبار بر روی هوا پیدا

[...]

بیدل دهلوی

دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم

تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم

گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش

ز بی‌تاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم

هوا تازی به خاک ذلتم پامال می‌دارد

[...]

طبیب اصفهانی

حکایت‌ها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم

کنون تا زنده‌ام بینی بگو با جان غمناکم

به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی

که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم

مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه