گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط
شد شاهد جمال ترا پرده دار خط
بنشست گرد رشک بر آیینه ماه را
تا ماه من نمود بگرد عذار خط
روزم بسان شمع سیه شد ز دود آه
تا سر زد از خواشی رخسار یار خط
خطی نیافتیم بمضمون خط یار
خواندیم از صحیفه دوران هزار خط
از دل که سوخت اشک نشان ماند بر رخم
چون مرده که ماند ازو یادگار خط
مرده دلیم چون نخراشیم سینه را
رسم مقررست بلوح مزار خط
بی خط او چه سود فضولی ز زندگی
درکش به حرف هستی خود زینهار خط
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون سبزه بر دمید ز گلزار یار خط
دارم غبار خاطر از آن مشکبار خط
جانا، محقق است که جز کاتب ازل
بر برگ لاله ات ننوشت از غبار خط
یاقوت جوهر دهنت آب زندگیست
[...]
بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط
وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط
بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم
آخر چه حاجتست خدا را میار خط
بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود
[...]
گر من ز شوق یار فرستم بیار خط
یکحرف ازان ادا نشود در هزار خط
خوش صفحه ییست روی تو یا رب که تا ابد
هرگز بر آن ورق نفشاند غبار خط
ما را بدور حسن تو با نوخطان چکار
[...]
گر من ز شوق خویش نویسم بیار خط
یک حرف از آن ادا نشود در هزار خط
خوش صفحه ایست روی تو، یارب! که تا ابد
هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط
ما را بدور حسن تو با نو خطان چه کار؟
[...]
آخر دمید بر رخ جانان، بهار خط
در دور روی یار نمود اعتبار خط
سنبل چسان کشد سر خود در بنفشه زار
از پا فتاد زلف تو در روزگار خط
بر روی خویش تیغ جفا را چه می کشی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.