گنجور

 
فضولی

نه همین قد من از بار غم دور خم است

خمی قامت گردون هم ازین بار غم است

ز سرور دل ما بی المان را چه خبر

پرده دار حرم ذوق نهانی الم است

پای در راه بلا نه که تقرب یابی

حاصل رنج سفر لذت طوف حرم است

عمر چون می گذرد بی اثر ذوق مباش

فرصت لذت ادراک بلا مغتنم است

سیر صحرای جنون کن که ز غم باز رهی

غم ایام دران بادیه بسیار کم است

بدل از خار جفا می شکفد غنچه مهر

چمن آرای محبت گل جور و ستم است

پر ز دردست و الم دائره ملک وجود

منزل راحت و آرام فضولی عدم است