گنجور

 
فضولی

مردم این ملک را حق نعمتی از غیب داد

شکر این نعمت بباید کرد تا گردد زیاد

شکر لله کز فروغ آفتاب اوج دین

چون سواد دیده کسب روشنی کرد این سواد

پیش ارباب نظر زیبد اگر زین روشنی

نام باشد بقعه بغداد را عین البلاد

شرع را تجدید رونق داد رأفت پیشه

باز بر رخسار ملک ایزد در رحمت گشاد

سر برون آورد صدری از گریبان قضا

باز بر دست امل افتاد دامان مراد

مدرکی آمد که ادراکش بفیض انکشاف

راه استدلال را سدیست در حسن سواد

امهات سفلی و آبای علوی را جواد

در مرور مدت تزویج فرزندی نزاد

پیش در کش علم بر قسم بدیهی منحصر

بر دلش نه فکر هر مضمون که باشد مستفاد

فتح تزویج ار دهد نهیش بحکم افتراق

رغبت الفت نمی ماند صور را با سواد

در میان آب و آتش عقد بندد امر او

از میان این و آن خیزد حجاب خاک و باد

مرجع ارباب حاجت نغمه ابر تقی

آنکه نامش می رساند نام لقمان را بیاد

مرحبا ای نسخه ات مجموعه فضل و هنر

مرحبا ای خامه ات سرو ریاض عدل داد

صبح آخر محضرت بهر طلوع مهر جود

پایه اول ز معراج کمالت اجتهاد

کشته تیغ زبان اوست هر دم کافری

آفرین ای قاضی غاضی همین باشد جهاد

هست رای بر هدایت بر تو رسم اقتدا

هست نوعی از عبارت بر تو حسن اعتقاد

در صلاح کار عالم عزم رای روشنست

آنچنان خواهم که قطعا کون را نبود فساد

شکر لله فیض تشریف نشاط افزای او

دشمنان را کرد محزون دوستان را کرد شاد

قطع ره تا کرده طوف کعبه وصل ترا

چون بیفزاید به بخت خود فضولی اعتماد

تا بنای دهر را باشد اساس اعتبار

بر سر اهل حقیقت سایه‌ات ممدود باد