گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فروغی بسطامی

چون نرقصد جانم از شادی که جانانم تویی

محرم دل مطلب تن مقصد جانم تویی

امشب که زیبا صنم ماه شبستانم تویی

چرخ پنداری نمی‌داند که مهمانم تویی

از دهان و قد و عارض ای بت حوری سرشت

حوض کوثر شاخ طوبی باغ رضوانم تویی

دشمن بیگانه‌ام تا شاهد بزم منی

مانع پروانه‌ام تا شمع ایوانم تویی

برق عشقت کفر و ایمان مرا یکسر بسوخت

کز رخ و گیسو بلای کفر و ایمانم تویی

گر مسلمان کافرم خواند مقام شکوه نیست

تا بت بی باک و شوخ و نامسلمانم تویی

آن که می جوید به هر شامی سر زلفت منم

وان که می‌خواهد به هر صبحی پریشانم تویی

آن که آسان می‌سپارد جان به دیدارت منم

آن که مشکل می‌پسندد کار آسانم تویی

آن که می‌گرید به یاد لعل خندانت منم

آن که می‌خندد به کار چشم گریانم تویی

آن که بر خونش نمی‌گیرد گریبانت منم

وان که مژگانش نمی‌دوزد گریبانم تویی

هم به صورت والهٔ انوار پیدایت منم

هم به معنی واقف اسرار پنهانم تویی

سطر با شعر فروغی را به خشنودی بخوان

شب که از بهر طرب در بزم سلطانم تویی

ناصرالدین شاه روشن دل که هر صبحش سپهر

عرضه می‌دارد که خورشید درخشانم تویی