گنجور

 
حسین خوارزمی

خرم از درد توام زانرو که درمانم توئی

رفتی از چشمم ولی پیوسته در جانم توئی

آشکارا درد دل پیش تو گفتن روی نیست

زانکه من پروانه ام شمع شبستانم توئی

بی گل رویت اگر چون ابر گریم عیب نیست

من چو یعقوب حزینم ماه کنعانم توئی

با لب میگون و چشم پرخمار خویشتن

آنکه هردم میکند سرمست و حیرانم توئی

جان من هنگام خاموشی چو جانی در دلم

وقت ناله چون نفس همراه افغانم توئی

در پس هر پرده آنکو فتنه ها انگیختی

گرچه پنهان میکنی پیدا و پنهانم توئی

خواه چون چنگم نواز و خواه چون عودم بسوز

من غلام بنده فرمان شاه و سلطانم توئی

تا حیات تازه از عشق تو یابم چون حسین

جان فدایت می‌کنم ای آنکه جانانم توئی